۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

نوشدارو بعد از مرگ سهراب

گویا کهن­ترین منبعی که در آن به این ضرب­المثل اشاره شده، دیوان اثیر­الدین اخسیکتی شاعر قرن ششم هجری است که البته در آن به نام سهراب اشاره نشده است:

بکوش آنکه پس از گفتِ وی جگر نکنی
که نوشدارو بعد از اجل ندارد سود[1]



پس از آن در الهی نامۀ عطّار نیشابوری:

اگرچه روستم را دل بپژمرد
چه سود از نوشدارو چون پسر مرد[2]



در کتاب طوطی­نامه(جواهر­الاسمار) هم بیت زیر آمده است:

وقتِ هر چیز نگه دار که نافع نبود
نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهی[3]


ابن یمین فریومدی:

نوشدارو چه سود خواهد داشت
چون شد از مُلکِ زندگی سهراب[4]




در لغت­نامۀ دهخدا ذیل نوشدارو بیتی از انوری شاعر قرن ششم هجری درج شده است، ولی در دیوان چاپی شاعر این بیت نیست:

بعد ازین لطف تو با ما به چه ماند دانی؟/ نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند


همه می­دانند که این ضرب­المثل معروف ریشه در داستان رستم و سهراب دارد و هم در امثال و حکم دهخدا و هم در کتابهای مربوط به ریشۀ تاریخی ضرب­المثلهای فارسی به این نکته اشاره شده است. اما آنانی که اگر پایان این داستان را در شاهنامه نیک به یاد داشته باشند می­دانند که اصلاً نوشدارویی به سهراب نرسید که دیر برسد.

رستم پس از آنکه پهلوی پور جوان را با خنجر می­دَرَد، گودرز را نزد کاووس می­فرستد تا برای درمان زخم سهراب نوشدارو بفرستد، ولی کاووس از این کار سر باز می­زند و گودرز دستِ خالی رهسپار میدانگاه می­شود و به رستم می­گوید بهتر است خودت به کاخ کاووس بروی و با درفشان کردن جانِ تاریک پادشاه، نوشدارو را از او بگیری:


بفرمود رستم که تا پیشکار/ یکی جامه افگند بر جویبار

جوان را برآن جامه­ی زرنگار/ بخوابید و آمد برِ شهریار

گو پیلتن سر سوی راه کرد/ کس آمد پسش زود آگاه کرد

که سهراب شد زین جهانِ فراخ/ همی از تو تابوت خواهد، نه کاخ[5]



بنابراین رستم و گودرز در گرفتن نوشدارو از کاووس توفیقی نمی­یابند. شاید این­گونه تصوّر شود که ضرب­المثل مذکور ریشه در دو بیت آخر دارد که پس از مرگ سهراب، فرستاده به رستم پیام می­دهد که سهراب مُرده و از این رو رفتن تو به کاخ پادشاه و آوردن نوشدارو فایده­ای ندارد. اما به نظر نگارنده این ضرب­المثل برگرفته از روایتهای مردمی از داستان رستم و سهراب است که در آنها بخش پایانی داستان با آنچه در شاهنامه آمده کاملاً متفاوت است.


در این روایات که نقالان سالیان دراز آن را سینه به سینه نقل کرده­اند، رستم خود به کاخ کاووس می­رود و با نوشدارو باز می­گردد، ولی زمانی به بالین سهراب می­رسد که او مرده بود. در زیر چند روایت را از کتاب مردم و شاهنامه که زنده­یاد انجوی شیرازی گرد آورده است، می­آوریم:

...رستم خشمگین شد و به سراغ کیکاووس آمد که او را بکشد. شاه که از خشم رستم خبردار شد، نوشدارو فرستاد، ولی نوشدارو دیر رسید[6].

...رستم خشمگین می­شود و به طرف بارگاه حرکت می­کند. خبر به کیکاووس می­دهند که رستم خشمگین شده و به طرف تو می­آید. کیکاووس از درِ حرمسرا فرار می­کند و رستم وارد کاخ می­شود. موقعی که می­بیند از کاووس خبری نیست، دارو را برمی­دارد و به طرف سهراب می­رود اما متأسفانه دیر می­رسد. منجّم می­آید و می­گوید که کار از کار گذشته است[7].

... از آن طرف مرهم زخم را برای رستم آوردند. دید پس از، از دست دادن سهراب مرهم زخم رسید، خشمناک شد، سینه چاک زد، موی سر کند و بر سر و سینه زد و گفت بعد از مرگ سهراب نوشدارو آوردی ؟! خنجر کشید و آورندۀ مرهم را کشت[8].

...فهمید پسر خودش هست، هی بر سر زد و زاری کرد و سراغ بیهوش­دارو فرستاد، ولی تا رسید سهراب از بین رفته بود[9].


مرشد عباس زریری، نقّال نامدار اصفهانی نخست این بخش را مطابق شاهنامه نقل می­کند، ولی پس از آن می­گوید رستم چون برای آوردن نوشدارو پا در رکاب شد، سهراب به هوش آمد و رستم را خواست. رستم بازگشت و دوباره گودرز را برای گرفتن نوشدارو به درگاه کاووس فرستاد:

«گویند گودرز در این مرتبه نوشدارو را آورد که سهراب داعی حق را لبیک گفته بود[10]».





پي نوشت:

[1] . اثیر­الدین اخسیکتی، دیوان ،به کوشش رکن­الدین همایونفرّخ، تهران، رودکی،1337، ص422.
[2] . عطّار نیشابوری، فریدالدین، الهی­نامه، به کوشش هلموت ریتّر، تهران، 1359،ص245.
[3] . عماد بن محمد الثغری، طوطی­نامه یا جواهر الاسمار، به کوشش شمس الدین آل احمد، تهران، 1352،ص432.
[4] .ابن یمین فریومدی، دیوان، به کوشش حسینعلی باستانی، تهران، سنایی، 1344، ص321.
[5] .فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، 1387، ج1،ص192.
[6] .انجوی شیرازی، ابوالقاسم، فردوسی­نامه، مردم و شاهنامه، تهران، 1363، ج2، ص128.
[7] .همان، ص129.
[8] .همان، 131.
[9] .همان، 132.
[10] .زریری، مرشد­عباس، داستان رستم و سهرابف به کوشش جلیل دوستخواه، تهران، توس، 1369، ص353.





ابوالفضل خطيبي

http://a-khatibi.blogspot.com/2009/09/blog-post.html

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

كهن ترين تخته نَرد جهان


 
مدتي پيش از گور باستانی موسوم به شماره ۷۶۱ ، قدیمی ترین تخت نرد جهان به همراه ۶۰ مهره آن در شهر سوخته کشف شد. بسیار قدیمی تر از تخت نردی که در گورستان سلطنتی اور در بین النهرین کشف شده بود

 
آقای سجادی (باستان شناس) گفته که این تخت نرد از چوب آبنوس و به شکل مستطیل است. چون آبنوس در سیستان و بلوچستان نمی روئیده و مشخص است که از هند وارد شده است




 
روی این تخت نرد، ماری که ۲۰ بار به دور خود حلقه زده و دمش را در دهان گرفته، نقش بسته است.

 
به نظر می رسد که چنین طرحی هم به موضوع های فرهنگی و فلسفی هند مربوط باشد، چرا که چنین علامتی در فرهنگ هند به معنی مرکز انرژی های حیاتی در بدن انسان است.
 
این تخت نرد ۲۰ خانه بازی و ۶۰ مهره دارد. مهره ها که در یک ظرف سفالی در کنار تخت نرد قرار داشتند از سنگ های رایج در شهر سوخته یعنی از لاجورد، عقیق و فیروزه است.

 
به نظر آقای سجادی این تخت نرد ۱۰۰ تا ۲۰۰ سال قدیمی تر از تخت نرد بین النهرین است و به همین دلیل او فکر می کند این بازی از شهر سوخته به تمدن بین النهرین رفته است. گروه تحقیق و کاوش هنوز روش بازی با این تخت نرد را نیافته است


 
www.Amordad.net


۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

رزمِ رستم و جومونگ


کنون رزم جومونگ و رستم شنو
دگر ها شنیدستی این هم شنو

 
به رستم چنین گفت جومونگ پاک
ندارم ز امثال تو هیچ باک

که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

 

رستم قاطی کر د و گفت 

 
منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین

 
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری کرد (گشاد کرد)و گفت

 
تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان

 
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان

تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین

ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من

 
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان

 
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال 3 ببین کور که نیستی

ببین سبز پوشان و زندان و بند
نیامد به اخبار هرگز چو من

 
منم تیتر اخبار ایران زمین
مهمتر ز من در نیابی ؛ همین

رستم عصبانی شد و بهش گفت کوتوله
جومونگ جواب داد

کوتوله تر از من به تو حاکم است
ببین اینهمه مردم زیر دست

 
بیا هان جوابی به من گو همی
نشاید که نامش نهند آدمی (اینو رستم گفت

 
همان دم که رستم به خشم آمدش
زن کوچکی* از کنارش گذشت

زنی کو به چادر سیه در برش
زنی هاله نور اندر سرش

 
به رستم رسید و ندادش محل
به جومونگ برخورد پریدش بغل

بزد بوسه و مارچ* بر پای او
گرفت چند تا امضا گرفت حال او ( منظور از او رستمه

 
چو رستم بدید صحنه ای اینچنین
دودستی بزد بر سرش خورد زمین

۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

نقشه ي جغرافيا

بچه‌ها اين نقشه‌ی جغرافياست
بچه‌ها اين قسمت اسمش آسياست
شکل يک گربه در اينجا آشناست
چشم اين گربه به دنبال شماست

 
«بچه‌ها اين گربه‌هه ايران ماست»

 
بچه‌ها اين گربه‌ی خيلي عزيز
دمب نرمي داره و پنجول تيز
میکنه پائین و بالا جست و خيز
هم ملوسه، هم قشنگه، هم تمیز

 
«اسم اون توی کتابا پرشیاست»

 
بچه‌ها از هر گروه و هر نژاد
هرکس از هرجای ایران که میاد
دست توی دست هم، خندان و شاد
ساخت باید میهنی با اتحاد

 
«مام ميهن عاشق صلح و صفاست»

 
بچه‌ها مزه میده سیر و سفر
رفتن ِ هر سوي مرز پرگهر
شهر و ده، دشت و دمن، کوه و کمر
از خليج فارس تا بحر خزر

 
«بهر ما هر گوشه اش مردمسراست»

 
بچه‌ها اين خانه‌ی اجدادي است
گشته ويران تشنه‌ی آبادي است
خسته از شلاق استبدادي است
مرهم دردش کمي آزادي است
«بچه‌ها اين کار فرداي شماست»

 
«هادي خرسندي»