۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

تاثیر ایـران بر آیین یـهود

تاثیر ایـران بر آیین یـهود






امید عطایی فرد


تورات اصلی را میتوان پنج کتاب (سفر) موسا بن عمران دانست. در اسفار موسا نام هاي ايراني موج مي زند. موسا پس از فرار از مصر، به سرزمين “مديان” كه همان “ماد” است مي رود و فرشته ي خداوند در شعله ي آتش بر او نمودار مي شود. آنجا “هوريب” يا جبل الاه بود و خداوند خود را به نام اهيه بر وي شناسانيد (سفر خروج، باب سوم). هوريب از ريشه ي هور و جبل الاه همان “ال برز” يا “كوه الاه” است. اينجا كه “زمين مقدس” ميباشد و موسا بايد نعلين هايش را از پا در آورد، بزرگترين پرستشگاه مغان يعني “آذر گشسب” است كه پاي برهنه به زيارت آن مي رفتند. “اهيه” را مي توان برابر با يكي از ويژه نام هاي اهورامزدا
مي باشد،
یعنی: «اهو» دانست. افزون بر اين نام بيابان “سين” يا “سينا” كاملا ايرانيست و برگرفته از نام
خورشيد sun
مانند: شهرهاي: سن آباد “مشهد”، سائين دژ”شاهين قلعه” و سنن دژ”سنندج”. كوه “هور” در سرحد زمين “ادوم” است كه “هارون” برادر موسا بر قله ي آن وفات يافت (سفر اعداد، 29:20). در تورات بارها به همزيستي و آميزندگي يهوديان با مردماني آريايي چون هيتي ها (بني حت)، فريگي ها (فريزيان)، مادها(مديان) و هوريان اشاره شده و به ويژه پدر زن موسا از قوم ماد، و مادر سليمان از هيتي ها بود.


آنگونه كه از تورات بر مي آيد، قومي كه بعدها به نام يهودي خوانده شد، “الوهيم” را مي پرستيد و از زمان موسا پرستش “يهوه” آغاز گرديد. اما به دنبال دستبردهاي راه يافته به تورات چنانكه خواهيم ديد دوگانگي و تناقض ميان بخشهاي اين كتاب كهن درباره ي پرستش دو خداي “الوهيم” و “يهوه” به چشم مي خورد:

خدا نسلي ديگر برای آدم قرار داد. به عوض “هابيل” كه قائن (قابيل) او را كشت. و براي شيث نيز پسري متولد شد و او را “انوش” ناميد. در آن وقت به خواندن اسم “يهوه” شروع كردند.(سفر پيدايش. 26و4:25)


ابرام: مذبحي براي خداوند بنا نمود و نام “يهوه” را خواند.(سفر پيدايش. 11:9)


يعقوب گفت: اي خداي پدرم ابراهيم و خداي پدرم اسحاق، اي”يهوه” (سفر پيدايش. 32:9) و مذبحي بنا نمود و آن را “ايل الوهي” اسرائيل ناميد. (سفر پيدايش. 33:20) و خدا در روياهاي شب به اسرائيل “يعقوب” خطاب كرده گفت: من هستم الاه (الوهيم) خداي پدرت (سفر پيدايش. 46:3).


و خدا به موسا خطاب كرده وي را گفت: من يهوه هستم. و به ابراهيم و اسحاق و يعقوب به نام خداي قادر مطلق (الوهيم) ظاهر شدم، ليكن به نام خود: “يهوه” نزد ايشان معروف نگشتم (سفر خروج 6:3).

«ح.نوبخت» میگوید: در كتاب «زبان باز يافته» ثابت كرده ام كه يهود از “هوه” يا “اهوه” مخفف كلمه ي “اهورا” و لغتي است اوستايي و فارسي چونانكه “هو” به زبان عرفا و “يا هو” از كلمات مولده عرب نيز گونه ي دگر از “اهو” و اهورايي اوستايي است. پس از اين تاريخ به سالياني چند “بلريچ هروزني” كه از استادان بزرگ علم آثار (باستان شناسي) و نامي ترين فيلولوگ (زبان شناس) معاصر است، در ضمن كاوش هاي فني و كشف آثار قديم، در كتاب خود: “كشفيات درباره ي كلت ها” ثابت كرده است كه يهوه (نام خداي يهود) نامي است آريايي و هرگز عبري و سامي نيست. و اين كلمه از “هوه” گرفته شده كه نام خداي”كلت ها” بوده زيرا در آثار آنها، آفريننده ي جهان با اين لفظ ناميده شده است.


در يكي از تفسيرنامه هاي تورات به نام تلمود جبرئيل به گونه ي گبرئيل نوشته شده و فرشته ي گماشته بر آتش دانسته شده است. يكي از وظايف او نابود كردن شهرهاي”سدوم” و”اموره” با انفجارهاي آتشين بود. به ياري او، موسا در پيش چشم فرعون آتشي فروزان را به د ست گرفت، بي آنكه بسوزد. (آ فرينش در اديان، 139و140)


از كتاب اشعيا(51:11) چنين بر مي آيد كه در ميان يهوديان قديم، آتش پرستي رواج داشته است: هان، جميع شما كه آتش مي افروزيد و كمر خود را به مشعل ها مي بنديد، در روشنايي آتش خويش و در مشعل هايي كه خود افروخته ايد سالک مي باشيد.

ميشائيل (ميكائيل) از ديد زبان شناسي، اشاره به دگرگوني نام نخستين زوج انسان: “مشي ومشيانه” مي تواند باشد. نام “مشي” در گزارش هاي كهن به اين گونه ها آمده است: ميشي (آثارالباقيه)، متريه (پند نامك زرتشت)، مرهيه (دادستان دينيگ)، ماري (تاريخ طبري) و .....

به نوشته «ذ.بهروز»: مهر، ميترا، ميثرا، ميشيا، ميشي، موسا، مسيحا، مسك: صورتهاي يك كلمه در زبانها و لهجه هاي مختلف مي باشد.


گذشته اينها در حكمت يهود، ميشائيل كه مانند مهر و هور در آسمان چهارم جاي دارد، آموزگار موسا بود و از رؤساي اولين به شمار مي آمد. (كتاب دانيال 10:13). در مكاشفات يوحنا (12:76) از پيكار ميشائيل (ميكائيل) با اژدهايي هفت سر كه نماد ابليس بود، سخن ميرود.

«م.بويس» مینویسد: به نوشته ي «كتاب اينوخ»، ميكائيل، رهبر ديوها و پيروان او را در زير سخره‌هاي زمين تا روز داوري بزرگ در بند مي كند. اين رويداد را بازتابي از استوره اي زرتشتي مي دانند كه فريدون پهلوان باستاني، ضحاك را در غاري به زنجير مي كشد تا روز فراش‌كرت (رستاخيز) فرا برسد. (تاريخ كيش زرتشت. جلد سوم. 527)


اگر چه پژوهشگران نقش ميكائيل را با فريدون و يا سوشيانت همسنجي كرده اند، باز هم بر آنيم كه ميشائيل همان مشيا يا ايزد ميترا است (البته فريدون و سوشيانت خود نمايه هايي از ايزدمهر) هستند. همانندي چشمگير ميان ميكائيل وايزد مهر چنين است که ميكائيل امير اعظم،است. مهر نيز به همه ي سرزمين ها شاه است. همچنین ميكائيل زمينه ساز روز داوريست. مهر نيز كه خويشكاري (وظيفه) او: «داوري جهانيان به راستي كردن است»، در رستاخيز، كردار آدميان را ميسنجد. (مينوي خرد،12)


از سوي ديگر در ريگ ودا حكيمان، روشنگراني هستند كه پرتوشان در تاريكي گسترده مي گردد. (10:129) همچنين در نامه هاي پهلوي، روان پارسايان وراهيان عدالت، به رخشندگي ماه و خورشيد وستارگان، نمودار شده است.


به نوشته ي”تلمود”: اورئيل (كه در عبري به معني نور خداست) واسطه اي است كه از طريق او، معرفت الهي به آدميان مي رسد. ”اور” را آن رو برابر با ”هور” دانسته ايم كه هم نور خداست وهم نمونه هايي چون اورمزد/هورمزد يا اورامان/هورامان را داشته ايم. همچنين سهروردي در نوشتارش: «هورخش كبير» كه بر گرفته اي از نيايش هاي مغانه است،از هور به گونه ي ايزدي ياد ميكند كه ويژگي هايش، تن فروغنده ي روشن و زيبا، دانا، و خردمند گرانمايه مي باشد. در كتاب حزقيال از پرستش خورشيد وتنديس هاي ايزد هور ياد شده كه از آيين هاي قوم يهود به شمار مي رود: نزد دروازه ي هيكل (خانه)خداوند، در ميان رواق و مذبح، به قدر بيست وپنج مرد بودند كه پشتهاي خود را به سوي هيكل خداوند و رويهاي خويش را به سوي مشرق داشتند و آفتاب را به طرف مشرق سجده مي نمودند. (8:16)


رفائيل را از ريشه ي “رافه” به معني پزشك دانسته اند. وي فرشته ي شفابخش بيماران به شمار مي رود و نگاهباني سوي غربي آسمان با اوست.

در رپيهوين گاه (نيمروزتا عصر) براي شادي همه ي روشن-تخمه‌ها (پرهيزكاران) يشت (نيايش) مي كنند...نام رپيهوين از رامش است. (گزيده هاي زادسپرم66)

اگر نام”اسرافيل”را به‌گونه “سرافيل” يا ”سرافيل-ئيل” درنظر بگيريم و پسوند ”ئيل” را كنار بگذاريم، واژه ”سراف” بسيار نزديك
مي باشد. در گويش خوارزمي، سروش را “اسروف” مي خوانند (آثارالباقيه،74)
به خوانش اوستايي ”سروش” يعني ”سرو" Sru
که كاملا مانند اسرافيل است.


شمعدان هفت شاخه كه آن را نشانه ي هفت فرشته ي يهود مي دانند، برگرفته از “چتر امشاسپندان” است كه بر فراز سر كيان ايران زمين نگه مي داشتند و نمونه اش در تخت جمشيد ديده مي شود. چتري كه داراي هفت شاخه مي باشد و شاهنشاه را در پناه هفت امشاسپند نگاه مي دارد.



در زمان آشوریان، قوم یهود به اسارت و بدبختی فرو رفت. خواري و بردگي يهوديان همچنان ادامه داشت تا آن كه از آسمان ايران “عقاب شرق” بالهاي مهر خود را بر سر جهانيان گسترد. به گفته “و.دورانت” ساعتي كه كورش همچون مرد جهانگشايي به بابل در آمد و يهوديان اسير را آزاد گذاشت تا به سرزمين خود باز گردند يكي از با شكوه ترين ساعات تاريخ بني اسرائيل به شمار مي رود. (مشرق زمين گاهواره تمدن، 380)


عقاب شرق و مرد همسخن خويش را از جاي دور فرا مي خوانم... (خداوند) درباره كورش مي گويد كه: او شبان من است و تمامي مسرت مرا به اتمام خواهد رسانيد (اشعياي نبي،46:11+44:28) من او را به عدالت برانگيختم و تمامي راههايش را راست خواهم ساخت. شهر مرا بنا كرده، اسيرانم را آزاد خواهد نمود. اما نه براي قيمت و نه براي هديه. خداوند چنين مي گويد: حاصل مصر و تجارت حبش و اهل “سبا” كه مردان بلندقد مي باشند، نزد تو عبور نموده از آن تو خواهند بود. و تابع تو شده در زنجيرها خواهند آمد و پيش تو خم شده و نزد تو التماس نموده خواهند گفت: البته خدا در توست و ديگري نيست و خدايي (دروغين) نه...(15-4)


آنچه از زبان “اشعیاي نبي” خوانديم سنديست بس گرانبها درباره باورداشت يهوديان به پيامبري “كورش هخامنشي” كه بايد با موشكافي و تيزبيني بررسي گردد. چشمگير اينجاست كه در تورات خداوند از كورش بزرگ به گونه ي رسول من و مسلم من ياد كرده است. (اشعيا 20و 42:19)


كورش پادشاه فارس چنين مي فرمايد: يهوه خداي آسمانها جميع ممالك زمين را به من داده و مرا امر فرموده است كه خانه اي براي وي در اورشليم كه در “يهودا” است بنا نمايم. (كتاب عزرا 3-1:1)


«ابوالكلام آزاد» در پژوهش ژرف خود نشان داده كه كورش بزرگ در قرآن به نام ذوالقرنين خوانده شده و نماد وي در كتاب دانيال يك قوچ دو شاخ به نام “لو-قرانائم” است. واژه ي «قرن» در زبان هاي عبري و عربي معني شاخ را مي دهد. همچنين پيكره كورش در پاسارگاد كه داراي بال هاي عقاب و تاج دو شاخ است با گفتار تورات همخواني دارد. نشانه هاي ديگر كه مي توان افزود يكي استعاره ي “شاخ مسيح” است (كتاب اول سموئيل. 2:11) و ديگر پيشگويي “زكريا” درباره ي كورش:

اينك مردي كه به “شاخ” مسما است (لقب دارد) از مكان خود خواهد روييد و هيكل (خانه) خداوند را بنا خواهد نمود.(6:12)


نكته ديگر آنكه هر كجا از اسكندر ذوالقرنين سخن رفته، يادواره اي از كورش شاه پيامبر ايرانيست و نه الكساندر مقدوني زيرا:

درنده خويي و ديوانگي الكساندر مقدوني هرگز با ويژگيهاي يك شاه-پيامبر نمي خواند و شرح لشكركشي هاي او تا چين و هند از دروغ هاي بزرگ تاريخ و برگرفته از سرگذشت دودمانهاي چون كورش بزرگ و ارشك بزرگ (شاه-پيامبر اشكانيان) مي باشد.

گنج هاي ظلمت و خزاين مخفي كه به كورش هخامنشي بخشيده شده است، در اسكندرنامه ها به نام اسكندر باز گويي مي شود.

"جوج” فرمانرواي سرزمين “ما جوج” كه در روايات اسلامي قوم وي را “ياجوج و ماجوج” مي خوانند به گفته ي حزقيال از پارسيان شكست مي خورد. (38:6) و نه از اسكندر. جوج يا “گوگ” نام فرمانرواي “ليدي” بود كه كشورش در سال 654 ق.م به دست قوم ايراني “كيمري” گشوده شد.


«ش.شفا» با اشاره به پژوهش هاي تاريخ دين مي نويسد: از سال1866.م كه كتاب پر سر وصداي “الكساندركوهوت” به نام “در باره ي ملائك شناسي آيين يهودي درارتباط آن با آيين پارسي” در آلمان انتشار يافت، اين مطالعات وارد يك مرحله كاملا علمي و تخصصي شد. در اين كتاب مؤلف كه خودش يهودي و خاخام اعظم، و در عين حال يكي از بزرگترين محققان تاريخ مذاهب است، روشن كرده كه تمام برداشت هاي تورات درباره شياطين و ملائك، يادگار دوران بعد از اسارت بابلي قوم يهود يعني زماني است كه يهوديان با آيين زرتشتي آشنايي نزديك يافته و تحت تاثير معتقدات اين آيين قرار گرفته بودند. “زيگموند فرويد” در بررسي جامع خود درباره آيين يهود بر همین واقعيت اختصاصا تكيه مي گذارد كه در معتقدات اوليه يهودي، موضوع بقای روح به كلي ناشناخته بود و اين پندار تنها پس از تماس با آيين پارسي در آن راه يافت. (تولدی دیگر)


فرويد مینویسد: در كيش يهود، بهشت و دوزخ نمايان آشكاري وجود ندارد، اما هرچه به موسويت متاخر نزديك گرديم، اين عقايد رنگ برداشته و نمايان مي شوند. بي شك اين مسئله در يهوديت بركنار از نفوذ دين زرتشتي و فلسفه ديني ايرانيان نمي باشد كه بعدها مبناي پيدايش مسائل بهشت و دوزخ مسيحي شده است. (آينده يك پندار، 207)




بن مایه:

http://omidataeifard.blogspot.com

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

خاطرات شیرین از مقام معظم رهبری



خاطرات شیرین از مقام معظم رهبری







* حضرت آيت الله جوادي آملي ( زيد عزه ) مي فرمايد:

[يک روز مهمان مقام معظم رهبري بودم . سفره را که گستردند ، فرزند ايشان آقا مصطفي نيز نشسته بـود . آيت اله خامنه اي به وي نگاهي کردند و فرمودند : « پاشو برو ! » من خدمت ايشان عرض کردم : اجازه بفرماييد آقازاده هم باشند ؛ من از او خواستم که با هم باشيم . آقا فرمودند : « ايـن غـذا مـال بيـت المال است ، شما هم مهمان بيت المال هستيد . براي بچه ها جايز نيست که بر سر اين سفره بنشينند . آنها به منزل بروند و از غذاي خانه بخورند » من در آن لحظه فهميدم که خداوند چرا اين همه عزت به حضرت آقا داده است].





* رعايت حقوق در صف نانوايي:

[ يکي از همسايگان رهبر عزيز ما در مشهد تعريف مي کرد : چند سال قبل از پيروزي انقلاب اسلامي بود ، رهبر ما در حال مبارزه با رژيم شاه بودند . مأموران شاه ، همه جا به دنبال ايشان بودند و هر لحظه امکان داشت که دستگير شوند . يک روز که من براي خريد نان در صف ايستاده بودم ايشان هم آمدند و در صف ايستادند . ميان من و ايشان دو نفر فاصله بود . من بعد از سلام و احوالپرسي گفتم : حاج آقا ! چند تا نان مي خواهيد ؟ اجازه بدهيد برايتان بگيرم . ايشان با فروتني فرمودند : « چون بين من و شما دو نفر در صف هستند . من خودم نان مي گيرم تا حق اين دو نفر از بين نرود».]




* غذاي سفره ي مهماني:

[حضرت آيت اله مصباح يزدي (دام ظله ) مي فرمايد : ما به منزل مقام معظم رهبري زياد رفته ايم و غذا خورده ايم . تا به حال من نديم که بر سر سفره ي مهماني ايشان ، بيش از يک نوع خورش گذاشته شـود].




* يک اُملت ساده:

[سردار سرلشکر رحيم صفوي مي گويد : يک روز که در منزل مقام معظم رهبري در خدمت ايشان بودم ، بحث مان قدري به طول انجاميد و نزديک مغرب شد . پس از نماز معظم له رو به من کردند:

« آقا رحيم ! شام را مهمان ما باشيد » . بنده در عين حال که اين را توفيقي مي دانستم ، خدمتشان عرض کردم : اسباب زحمت مي شود . مقام معظم رهبري فرمودند:
«نه بمانيد هر چه هست با هم مي خوريم».
وقتي که سفره را پهن کردند و شام را آوردند ، ديدم غذاي ايشان و خانواده شان ، چيزي جز املت ساده نيست . من نيز بر آن سفره ميهمان بودم و مقداري از همان غذاي ساده را خوردم.]






* ورزش ، دليل عدم خستگي:

[ حاج آقا رحيميان درباره ي علاقه شديد رهبر به خانواده هاي شهدا مي گويد:

در ماه مبارک رمضان ، قبل از غروب آفتاب ، آقا با خانواده هاي شهدا ديدار داشتند . اين ملاقات بيش از دو ساعت طول کشيد و در تمام اين مدت ، مقام معظم رهبري روي پا ايستاده بودند.

با اين که برنامه هاي روزانه ، آقا را خسته کرده بود و روزه ماه مبارک ، آن هم نزديک غروب ، معمولاً ضعف در بدن ايجاد مي کند ، محبت آقا به خانواده هاي شهداء کم نمي شد و ايشان ، ايستاده به درد دل آنان گوش مي دادند . اين نوع برخورد ، نشان از علاقه ي بسيار شديد آقا به خانواده هاي شهدا است . همه ، افطار را مهمان آقا بودند . من در کنار سفره ، به معظم له گفتم : شما که اين طوري مي ايستيد و به درد دلها گوش مي دهيد ، خسته نمي شويد ؟
آقا فرمودند : نه ! من چون ورزش مي کنـم ، خستـه نمي شوم.]






* درسي از ساده زيستي:

[ حضرت آيت الله سيد محمود شاهرودي درباره ي ساده زيستي رهبر عزيز مي فرمايد : يک روز کـه معظـم له مرا به کتابخانه ي خود دعوت کردند ، من در آن جام ميز بسيار ساده و قديمي ديدم که در کنار آن يک صندلي کهنه هم بود . آن ميز و صندلي مربوط به قبل از پيروزي انقلاب اسلامي بود . مقام معظم رهبري در کتابخانه ي ساده ي خود ، هنوز از همان ميز و صندلي استفاده مي کنند و اين حاکي از ساده زيستي ايشان است].








بن مایه:

http://bavelayat.parsiblog.com/576124.htm



و با سپاس از تارنمای اَمرداد
Amordad.
ನೆಟ್

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

سرداران و جنگجویان نامدار ایران زمین

با درود بر دوستان هخامنش

سرداران و جنگجویان نامدار ایران زمین




* آذربرزين: پسر فرامرز که با بهمن پسر اسفنديار جنگيد که يکي از پهلوانان ايراني ميباشد و آتشکده اي هم به همين نام وجود دارد.

* آرش: ملقب به کمانگير . پهلوان ايراني در عهد منوچهر شاه که در تير اندازي سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ ميان منوچهر و افراسياب قرار بر پرتاب کردن تيري ميگذارند تا مرز ميان ايران و توران را تعين کند آرش از طربستان تيري پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ايران زمين فدا نمود.

* آريه: سردار معروف و بزرگ ايراني که به حمايت از پادشاهي کورش صغير برخواست.

* آيين گشسب: سردار بزرگ ايران که در زمان هرمز چهارم فرماندهي لشگر ايران را بر عهده داشت.

*آريوبرزن: سردار بزرگ ايران که با شهامتي در خور ستايش و ماندگار لشگر ايران را تا آخرين لحظه در برابر ارتش اسکندر نگهداشت و مقاومت نمود و جان سپرد و حماسه اي در تاريخ ايران از خود بر جا گذاشت.

*ابولولو: يا همان فيروز نهاوندي . پس از يورش تازيان به ايران به سرکردگي عمربن خطاب فيروز نهاوندي و تعداد بيشماري از ايرانيان به غلامي اعراب در آمدند . فيروز غلام مغيره بن شعبه شد و با زيرکي و در جهت انتقام خون نياکانمان عمربن خطاب خليفه دوم را با ضربه هاي کارد کشت و اين جنايتکار تازي را از صحنه روزگار محو کرد.

* استاذسيس: سردار دلير ايران که در نواحي هرات و بادغيس و سيستان بر ضد منصور خليفه ستمگر عباسي قيام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آويخته شد و يکي از سمبلهاي عرب ستيزي را در ايران به جاي گذاشت و درس وطن پرستي در برابر يورش بيگانگان براي جوانان به جاي گذاشت.


* بابک خرم دين: سردار دلير و پيشواي نهضت خرمدينيان يا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قيام کرد و 22 سال دست يورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلي از مقاومت ايرانيان در برابر حمله بيگانگان به کشور شد . وی در تاریخ 2 صغر سال 223 هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند.


* برزمهر: پهلوان و دلير مرد ايران در زمان پادشاهي بهرام گور

* بهرام چوبين: سردار دلير ايران که در زمان پادشاهي هرمز چهارم ايران را از حمله وحشيانه ترک های مغول نجات داد و با لشگر کشي و حمله به آنان ارتش آنان را شکست داد . که بعدها در جنگ با روميان شکست خورد.


* پيروزان: يکي از سرداران ايراني در زمان يزدگرد سوم . که در جنگهاي ايرانيان با اعراب رشادتهاي از خود بر جاي گذاشت.


* برازه: دوره ساسانی زمان فرمانروائی اردشیر( 241-226 م) مهندس و احیا کننده شهر فیروز آباد یا اردشیر خوره.


* رستم: ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ايران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلي که در عهد کيقباد و کيکاوس و کيخسرو با تورانيان جنگيد و از خود دلاوري ها و رشادتهاي شگفت انگيز بر جاي گذاشت.


* رستم فرخزاد: سردار کبير ايران که در جنگ با اعراب کشته شد . او سپهسالار بزرگ ارتش ايران در زمان شاهنشاهی يزدگرد سوم بود که حماسه اي در جنگ قادسيه بوجود آورد که تاريخ نياکانمان را زيبا تر از هميشه ساخت در نهایت به دست سپاه اسلام کشته شد.


* سنباد: يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکوتهاي غارتگر اعراب در ايران که به جان و مال و ناموس ايرانيان تجاوز ميکردند. او اهل نيشابور بود و پس از اينکه منصور خليفه عباسي - ابومسلم خراساني را کشت وي در نيشابور به خونخواهي از ابومسلم که فردي ايراني و وطن پرست بود برخواست و قيام کرد که در نهايت با شصت هزار نفر از يارانش توسط اعراب بيابانگرد و کشتارگرکشته شد.



* سورنا:

سورنا یکی از بزرگترین سرداران تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان قسمتی از ارمنستان و آذربادگان را تصرف نموده بودند، را با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.
«ژول سزار» و «پومپه» و «کراسوس» سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره می‌کردند. «کراسوس» فرمانروای شام (سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر می‌پروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. «کراسوس» با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و « اُرد» ( اشک 13) پادشاه اشکانی که خود در شرق ایران در جنگ با مهاجمین بود ، سورنا فرمانده ارشد خود را به جنگ رومیها فرستاد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از آذربادگان آغاز و تا قلب میان رودان ادامه یافت . در جنگی که در جلگه‌های میان رودان ( بین‌النهرین ) و در نزدیکی شهر «حران» ( کاره) روی داد.

در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار می‌رود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پی‌درپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد.،دولت روم در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند.



* شاهين: يکي از بزرگ سرداران و سپهسالاران ايران در زمام پادشاهي خسرو پرويز ساسانی.


* کاوه آهنگر: آهنگري که چرم پاره خود را بر سر نيزه زد و ضحاک تازي را از تخت پادشاهي ايران به زير افکند و بعدها چرم وي به درفش ملي کاوياني مبدل گشت . کاوه با ياري مردم ضحاک تازي را در کوه دماوند حبس کرد و فريدون را به سمت پادشاه ايران نشاند.

* مازيار: يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکومت اعراب در ايران . وي در طبرستان بنايي عظيم ساخت و در جهت بازگرداندن عظمت ايران به قبل از يورش تازيان تلاش کرد . وي در زمان معتصم عباسي قيام خود را آغاز کرد و در صدد بر آمد همگام با بابک خرميدن هویت ملی ایرانی را زنده کنند که در نهايت با جنگهاي معتصم دستگير و در بغداد کشته شد . او نيز يکي ديگر از تنديس هاي ملي گرايي ايرانيان در برابر تهاجم ديگر کشورها است.


* مرداويج: پسر زيار. سردار بزرگ ايراني که او نيز در جهت متلاشي کردن حکومت اعراب در ايران کوشيد و جان داد . وي فرمانده لشگر اسفار پسر شيرويه عامل نصر بن احمد ساساني بود طبرستان را براي اسفار فتح کرد . پس از کشته شدن اسفار- مرداويج قزوين و همدان و اصفهان و اهواز را گرفت و لشگر المقتدر خليفه جنايتکار عباسي را شکست داد . وي در کمال تاسف در سال 323 هجری قمری در حمام اصفهان به دست غلامان ترک کشته شد.


* مهران: يکي ديگر از سرداران بزرگ ايران . وي از سپهسالاران ارتش ايران ( يزدگرد ساساني ) بود و با اعراب بيابانگرد جنگيد و ابوعبيده سردار مشهور عرب را به قتل رسانيد.


* يعقوب ليث: يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکومت اعراب در ايران که گامهاي اساسي در جهت بر اندازي تازيان در ايران برداشت وی نمونه ديگري از وطن پرستي ايرانيان در برابر هجوم بيگانگان به کشور شان بود . او پسر ليث رويگر بود . بواسطه کفايت و جوانمردي و دليري از رويگري و عياري به امارت سيستان رسيد . سپس هرات و کرمان و شيراز و خراسان را گرفت و در جهت پاکسازي ايران از دست اعراب گام برداشت . وي بر ضد معتمد خليفه کشتارگر عباسي قيام کرد و براي نابود ساختن حکومت عرب - جوانمردانه جنگيد . سپس قصد حمله به بغداد را کرد و در صدد آمد که خليفه ننگین عرب را بکشد ليکن عمرش کفاف نداد و در اثر بيماري در سال 265 هجری قمری در گندي شاپور یا جندی شاپور امروی خوزستان درگذشت.









به کوشش: بانو لیدای گرامی از کردستان

پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران زمین - آريارمنه
WWW.ARIARMAN.ಕಂ

۱۳۸۷ مهر ۳۰, سه‌شنبه

وِیس و رامین




با درود بر دوستان هخامنش



وِیس و رامین



گذری بر تاریخ عشق های باشکوه ایرانی



حماسه تاریخی - عاشقانه و آموزنده ویس و رامین به دوره شاهنشاهی و امپراتوری پارتیان در قرن اول پس از میلاد باز میگردد . شاعر برجسته گرگانی، «فخرالدین اسعد گرگانی» از این مضمون برای سروده های خویش بهره گرفته است، ولی در تاریخ آن اشتباهی نموده است و آن را به دوره پس از اشکانیان یعنی ساسانیان متصل نموده است. البته بدون شک منابع تاریخی در روزگار وی به آشکاری امروز نبوده است. از این روی آموزنده است که جوانان این مرز و بوم از تاریخ کشورشان و آموزه های باستانی آن درس بگیرند و بر همسر و یار زندگی خود احترام بگذارند و به وی وفادار باشند و با ازدواجهای سطحی و جهت دار که برای منافع خواصی انجام میگرد پشت پای بزنند و عشق و دوست داشتن و انسانیت را نخستین الگوی ازدواجهایشان قرار دهند.



از این روی این ماجرا، حماسه ای تاریخی گفته می شود که در زمانهایی که دو عاشق بیگانه به نام رومئو و ژولیت وجود نداشته اند، ایرانیان در تمام زمینه های جهان منجمله عشق و دوست داشتن بر دیگران برتری داشته اند، ولی هیچ تاریخ نگار یا فیلمسازی از جریانات پرافختار ایرانی ( به جهت سرکوب شخصیت ما ) سود نبرده است و با صرف هزاران تبلیغ و هزینه های کلان برای معرفی شخصیت های غربی و فرهنگ خودشان در جهان کوشش کرده اند؛ آنهایی که تاریخشان کشورشان به هزار سال هم نمی رسد .


حماسه ای که گرگانی از این دو عاشق ایرانی مکتوب کرده است نمادی از آموزه های عاشقانه ایرانی و آداب و سنت کشورمان است. چارچوب این جریان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتی یکی از شرق و دیگری از غرب است . به جای پادشاهان کوی اوستا و فرمانروایان کیانی شاهنامه فردوسی بزرگ، یکی از طرفین درگیر، خاندان قران یا همان خاندان اشرافی «کارِن» در غرب ایران بوده است. طرف مقابل «موبد منیکان» پادشاه مرو بوده که تا چند سال اخیر جزوی از خاک ایران بود و متاسفانه در دوره قاجار از خراسان بزرگ جدا شد . مرو با توطئه استعماگران انگلیس و روس امروزه به نام ترکمستان شناخته می شود.


ماجرا از آنجا آغاز می شود که پادشاه میانسال مرو - به «شهرو» ملکه زیبای و پری چهره «ماه آباد» یا همان مهاباد امروزی که سرزمین کردستان آریایی مادی ایران است ابراز علاقه می نماید . شهرو به پادشاه مرو توضیح می دهد که متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام «ویرو» می باشد . اما ناگزیر می شود به دلیل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند در شمال شرقی ایران قول بدهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو در بیاورد . شهرو از این رو با این امر موافقت کرد زیرا هرگز نمی اندیشید که فرزند دیگری بدنیا بیاورد . اما از قضای روزگار چنین نشد و وی صاحب دختری شد.


درخت خشک بوده تر شد از سر
گل صد برگ و نسرین آمدش بر

به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لولو


گرگانی برگ 27







پس شهرو ملکه زیبای ایرانی نام دخترک را «ویس» گذاشت. ولی بلافاصله ویس را به دایه ای سپرده تا او را به خوزان ببرند و با کودک دیگری که تحت آموزش بزرگان کشوری بود دوره های علمی و مهم آن روزگار را ببیند. کودک دوم کسی نبود جز رامین برادر پادشاه مرو .


هنگامی که این دو کودک بهترین دوران کودکی و جوانی را در کنار یکدیگر می گذارنند رامین به مرو فراخوانده می شود و ویس نیز به زادگاه خود در همدان . شهرو مادر ویس بدلیل آنکه دختر زیبای خود را در پی قولی که در گذشته ها داده بود به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد، بهانه ازدواج با غیر خودی را مطرح نمود و می گوید که ویس با افراد غریبه ازدواج نمی کند و به همین جهت مایل است با برادرش ویرو ازدواج کند . به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگری های پادشاه مرو رهایی پیدا کنند .



در روز مراسم، «زرد»، برادر ناتنی پادشاه مرو برای تذکر در باره قول شهبانو شهرو وارد کاخ شاهنشاهی می شود . ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش «زرد» امتناع میکند . خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید و وی از این پیمان شکنی خشمگین شد . به همین روی به شاهان گرگان - داغستان - خوارزم - سغد - سند - هند - تبت - و چین نامه نوشت و درخواست سپاهیان نظامی نمود تا با شهبانو مهابادی وارد نبرد شود. پس از خبر دار شدن شهرو شهبانوی ایرانی از این ماجرا، وی نیز از شاهان آذربایجان - ری - گیلان - خوزستان یا سوزیانا - استخر و اسپهان یا اصفهان که همگی در غرب ایران بودند درخواست کمک نمود .


پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند . نبرد آغاز شد و پدر ویس ( همسر شهرو ) در این جنگ کشته شد . در فاصله نبرد رامین نیز در کنار سپاهیان شرق ایران قرار داشت و ویس نیز در سپاهاین غرب ایران شرکت نموده بود . در زمانی کوتاه آن دو چشم شان به یکدیگر افتاد و سالهای کودکی همچون پرده ای از دیدگانشان با زیبایی و خاطره گذشته عبور کرد. گویی گمشده سالهای خویش را یافته بودند. آری نقطه آغازین عشق وَرجاوند ویس و رامین در دشت نهاوند رقم خورد.



رامین پس از این دیدار به این اندیشه افتاد که برادر خویش ( پادشاه مرو ) را از فکر ازدواج با ویس منصرف کند. ولی پادشاه مرو از قبول این درخواست امتناع نمود . پس از نبردی سخت پادشاه مرو با شهرو رو در رو می گردد و وی را از عذاب سخت پیمان شکنی در نزد اهورامزدا آگاه می نماید. شهرو در نهایت به درخواست پادشاه مرو تن داد و دروازه شهر را به روی پادشاه مرو گشود تا وارد شود و ویس را با خود ببرد .


پس از بردن ویس به دربار پادشاه مرو، در شهر جشن باشکوهی برگزار شد و مردم از اینکه شاه شهرشان ملکه خویش را برگزیده است خرسند شدند و شادمانی کردند. ولی رامین از عشق ویس در اندوه و دلیگری تمام بیمار شد و سپس بستری شد . ویس نیز که هیچ علاقه ای به همسر جدید خود ( پادشاه مرو ) نداشت مرگ پدرش را بهانه نمود و از همبستر شدن با پادشاه مرو امتناع کرد .


در این میان شخصیتی سرنوشت ساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان ایرانی می شود و زندگی جدیدی برای آنان و تاریخ ایران رقم می زند. وی دایه ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج پادشاه مرو با ویس خود را از خوزستان به مرو می رساند . سپس با نیرنگ هایی که اندیشه کرده بود ترتیب ملاقات ویس و رامین با یکدیگر را می دهد و هر سه در یک ملاقات سرنوشت ساز به این نتیجه می رسند که ویس تنها و تنها به رامین می اندیشد و نمی تواند با پادشاه مرو زندگی کند. ولی از طرف دیگر رامین احساس گناه بزرگی را در دل خود حس می کرد و آن خیانت به زن همسر داری است که زن برادرش نیز بوده است . ولی به هر روی آنان لحظه ای دوری از یکدیگر را نمی توانستد تاب و توان بیاورند. پس از ملاقات به کمک دایه ویس و رامین انها بهترین لحظات خود را در کنار یکدیگر سپری میکنند.



پادشاه مرو که از جریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت از برادرش ( رامین ) و همسرش ( ویس ) برای شرکت در یک مراسم شکار در غرب ایران دعوت میکند تا هم ویس بتواند با خانواده اش دیداری کند و هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد. ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو میدهند. شاه مرو از خشم در خود می پیچد و آنان را تهدید به رسوایی میکند. حتی رامین را به مرگ نیز وعده می دهد. ویس پس از چنین سخنانی لب به سخن می گشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد می زند و میگوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمی توانم زندگی کنم .


از طرف دیگر برادر ویس، «ویرو» با ویس سخن میگوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما می باشد و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند. ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمی کند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر می بینند. ویس و رامین به «رِی» می گریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی میکنند. روزی رامین نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد. ولی مادر محل زندگی آنان را به پادشاه مرو که پسر بزرگش بود خبر میدهد. شاه با سپاهش وارد ری می شود و هر دو را به مرو باز میگرداند و با پای درمیانی بزرگان آنها را عفو میکند. پادشاه که از بی وفایی ویس به خود آگاه شده بود در هر زمانی که از کاخ دور می شد ویس را زندانی می کرد تا مبادا با رامین دیداری کند.



پس از این وقایع، آوازه عاشق شدن رامین و همسر شاه در مرو شنیده می شود و مردم از آن با خبر می شوند. روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ و سازه های ایرانی بوده است در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود . خبر به برادرش شاه مرو می رسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را تهدید به بریدن گلویش میکند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند وی را خواهد کشت. درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع از خویش برمی خیزد و با میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو، جریان خاتمه می یابد. مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیک تر است که شهر را ترک کنی و به این خیانت به همسر برادر خود پایان دهی. زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت .



با گفته های بزرگان مرو، رامین شهر را ترک میکند و راهی غرب ایران می شود و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی به نام «گل» آغاز میکند. ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود. روزی که رامین گل را به چهره ویس تشبیه میکند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر میدهد همسرش برآشفته می گردد و او را یک خیانت کار معرفی میکند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می شوند. رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود، مشغول نبشتن نامه ای برای ویس در مرو میشود. سپس مکاتبات طولانی بین آن دو مخفیانه انجام می گیرد و بنا به درخواست ویس، رامین به مرو باز میگردد و هر دو با برداشتن مقداری طلا از خزانه شاهی فرار می کنند و راهی غرب ایران می شوند و پس از عبور از قزوین به دیلمان می رسند و آنجا مستقر می شوند .



پادشاه مرو که خبر را می شنود سخت آشفته می شود و با سپاهیانش راهی جستجوی آن دو می شود . شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت میکند. ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنان حمله می کند . پس از چنیدن ساعت درگیری میان شاه و یارانش با گراز، حیوان شکم شاه مرو را از بالا تا به پایین می درد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته می شود. پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت می شود.


رامین که زندگی پر از مشقتش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر زمینی قرار می دهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به اطرافیانش در مراسمی بزرگ راهی زیر زمین می شود و خود در کنار ویس با زندگی بدرود می گوید و با آغوش باز به مرگ درود می دهد و در کنار کالبد معشوقه دیرینه اش به خاک او و جسدش بوسه می زند و خودکشی می کند و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش در ایران و جهان شنیده می شود.






مولانا محمد جلال الدین بلخی فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی:

بوی رامین می رسد از جان ویس
بوی یزدان می رسد هم از ویس




خواجوی کرمانی:

پیش رامین هیچ گل ممکن نباشد غیر ویس
پیش سلطان هیچکس محمود نبود جز ایاز





سعدی شیرازی:

رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد





نویسنده: ارشام پارسي
پایگاه تاریخ و فرهنگ ایران زمین - آريارمنه

ARIARMAN


۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

فتوحات شهنشاه شاهپور اول ساسانی

فتوحات شهنشاه شاهپور اول ساسانی




فتوحات شاهپور اول ساسانی در شرق و غرب آسیا، اروپا و آفریقا بر اساس اسناد و مدارک موجود که تاکنون شناسایی شده است:


*کوشان غربی مشتمل بر افغانستان، هندوستان ( پاکستان امروز )، ترکمنستان و تاجیکستان.
*آتروپاتکان ( آذربایجان ) آرمینا ( ارمنستان ) ویرچان ( گرجستان ) تا حدود کوه های کاپ (قفقاز)
*رایتا Rhaetia قسمتی از اطریش امروزی
*نریکوم Norisum قسمتی از یوگسلاوی امروزی
*داسیا Dacia در شمال رود دانوب قسمتی از رومانی امروزی
*پونونیا Ponnonia قسمتی از مجارستان امروزه
*موسیا Moesia در جنوب رود دانوب صربستان سابق
*داردانیا Darrdania در جنوب موسیای بالا
*اپی روس Epirus آلبانی
*تراکیه Thracia قسمتی از ترکیه امروز که در اروپاست و قسمتی از شرق و شمال یونان
*بی تی نیا Bithynia قسمتی از ترکیه غربی امروز که روبروی بحر اسود است.
*پام فیلیا Pamphilia قسمتی از ترکیه جنوبی امروز
*اکئونیه Lycania در شما کیلیکیه
*الاتیا ( غلاطیه ) Galatia در شمال لاکئونیه
*لیسیه Lylicia قسمتی از جنوب غربی ترکیه امروز
*سیلسیه ( کیلیکیه ) Cappadocia قسمتی از جنوب ترکیه امروز که رو به قبرس است.
*کاپادوکیه Calladocia قسمتی از مشرق ترکیه امروز
*فریگیا Phrygia طرف غربی گالاتیه ( غلاطیه )
*مورتانیا Nauretania مراکش ( موریتانی )
*اسروثن Osrhoene قسمتی از بین النهرین عربی در شمال رود فرات



« من هستم خداوندگار مزداپرست. شاهپور شاهنشاه ایرانیان و انیران ( غیر ایرانیان )، زاده ایزدان، پسر خداوندگار مزدا پرست اردشیر شاهنشاه ایرانیان زاده یزدان نوه خداوندگار بابک شاهزاده آسمان.»

(سنگ نبشته شاهپور بر کرسی بنای کعبه زرتشت در نقش رستم فارس)




بن مایه: کتابِ «منم شاهپور اول»
نویسنده: کریم علیزاده

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

گسترش پزشکی ابوعلی سینا در دانش اروپا

با درود بر دوستان هخامنش


دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست، ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به «کمال ذره‏ای» راه نیافت

(پورسینا)


«Avicenne» یا «Avicenna» نامی است که دانشمندان اروپایی بر نابغه‏ی فرزانه‏ی ایرانی نهادند که در میان

فلاسفه‏ی اسلامی ، نامبردار به: الحکیم الوزیر الدستور، شرف الملک، حجه الحق، شیخ الرئیس، ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی بن سینا می باشد.




برابر با نگرش‏های کارشناسان غربی او یک چهره‏ی شگفت انگیز در تاریخ علم به شمار می رود و جهان درباره‏ی کمتر کسی این همه سخن گفته است. یک هزاره پس از در گذشتش روان دانش پژوه او، همچنان در انجمن‏های آموزشی و دفترهای پژوهشی، در گفتگوهای دانشمندان و اندیشه‏ی پژوهندگان یاد می شود. در روند چند سده پس از مرگش چنان بزرگ شد که سال‏ها هر گونه دگرگونی ناچیز یا دستبرد در نگرش‏هایش، گناهی نابخشودنی بود.گونه‏هایی از دانش که او پایه گذاری نمود، نزدیک به شش سده پس از او در شرق و غرب روان بود و بسیاری از پدیده‏ها و آفریده‏های فکری او از ورای هزار سال، گرایش و شگفتی خود را پایدار دارد.




آیا به راستی این پورسینای ایرانی، اوسینای اروپایی و شیخ الرئیس مسلمانان کیست؟


پدرش اهل بلخ بود و از نمایندگان فرمانروایی خجسته سامانیان که در دوره‏ی نوح ابن منصور سامانی (366-387 هجری قمری) به بخارا فرستاده شد تا رسیدگی به آمار مالی و درآمد قریه‏ی خورمیثن (خرمیثن) را به او واگذارند. پس از آن در قریه‏ی افشنه (در نزدیکی خورمیثن) دل به دخترکی «ستاره» نام سپرد که بوعلی نتیجه‏ی این پیوند بود.


ابوعلی که به صفر سال 370 هجری (ژونیه 980م) دیده به دیدار جهان گشوده بود، تا پنج سالگی در خورمیثن بسر برد. و پس از آن تا 427 هجری که به جاودانگی پیوست، با یک سرگذشت روبرو هستیم!.... که خواهانیم از بررسی چند باره‏ی آن بپرهیزیم!

زندگی نامه و سرگذشتی که همواره کوشیده‏ایم تا به هر زبان و روشی آن را به شاگردان و دانشجویان خود بیاموزیم. تا گونه‏ی زندگی و رویه‏ی رفتاری اش را سرمشق سرگذشت بزرگمردان و چهره‏های برجسته‏ی ایرانی بدانیم که همواره کانون اندیشه و خردورزی بوده‏اند.
اما به راستی تا چه اندازه توانسته‏ایم تا این چهره‏ی جهانی را با جوانان و فرزندانش در ایرانِ سده‏ی بیست ویکم عیسوی که اینک دلداده‏ی فرهنگ غرب و پیشرفت و شکوه مکانیزه‏ی یونانی - اروپایی آن گشته اند، آشنا سازیم.


و آیا هیچ گاه از خود پرسیده‏ایم که اگر جوان ایرانی آگاه بر این باشد که همان ابوعلی که همیشه سرگذشتش را در کتاب‏های درسی، در برابر مدرک و نمره، به او سپرده اند، همان کسی است که سده‏ها دانش پزشکی غرب به او وامدار بوده و دبستان‏های فلسفی اروپا به همت و ویرایش او با اندیشه‏های بینشمند نیاکان یونانی خود آشنا شده اند، چه واکنشی از خود خواهد داشت؟

و یا اگر بداند که این چهره‏ی والای اندیشه و خرد جهانی را که وابسته به مرزهای آریایی خراسان اوست، نابخردان اروپایی، تنها به انگیزه‏ی نامش که بیانگر مذهب او بوده، او را «عرب» می دانند و اساس پزشکی را که او و زکریای رازی در جهان پی افکندند، «طب عرب» می نامند، ... تردید نکنید، ورق بر خواهد گشت!




* اما آیا می دانیم که جهان اروپایی از سده‏ها پیش او را: «شهریار پزشکان» نامیده است؟


آلدومیلی، دانشمند بلندپایه‏ی ایتالیایی می نویسد: «پورسینا در پزشکی از بقرات و جالینوس درگذشت، و در فلسفه، ارستو را پشت سر بگذاشت. دفترهای پزشکی بقرات و جالینوس را بر آزمایش نگرش‏های فلسفی ارستو زد و میانه‏ی آن هر دو را برگزید و تمامی نگرش‏های فلسفی و پزشکی قوم‏های عرب زبان شرق را در این باره گردآوری نمود.»(1)

راجربیکن، پورسینا را پس از ارستو بزرگترین فیلسوف جهان می شناسد و توماس آگوس ناس، نام او را همواره در کنار افلاتون، و با ارج و ستایش فراوان یاد می‏کند.


آری گویا فراموش کرده‏ایم که: «دورانی که ابن سینا را در خود پرورد، دوران مردپرور ایران زمین بود. از پس چند قرن که از حمله‏ی اعراب گذشته بود مدارس و محافل درس و دانشگاه‏های ایرانی، هر روز بیش از پیش دانشمندان نام آور تیزبین ژرف اندیش به جامعه‏ی بشری تقدیم می کردند. از همین دانشگاه‏ها «الخوارزمی» بیرون آمد و لگاریتم را به جهان عرضه کرد، از همین مدارس «ابوالوفا بوزجانی نیشابوری» به عرضه آمد و مثلثات را پیشنهاد کرد. همین مدارس زکریای رازی پزشک و شیمیدان بزرگ ایرانی را در خود پرورد. و از همین مدارس «ابوریحان بیرونی» بیرون جست و یک هزار سال پیش از انیشتین، گفت که «نور جسم است.»(2)


این‏ها آگاهی‏هایی است که بی گمان برخورداری جوان امروزی ایرانی از آن، بیش از دوره کردن زندگی بزرگان شایسته می نماید.



الف- نقش کتاب «قانون» در پزشکی اروپا:

دانشنامه‏ی پزشکی ابن سینا با نام «قانون» که همچنان برترین گفتار پزشکی جهان به شمار می رود، در پنج دفتر به نگارش در آمده که عبارتند از:

1- «امور کلیه» (پزشکی نظری)
2- «ادویه‏ی مفرده» (داروپزشکی)
3- «امراض جزئیه‏ی آدمی از سر تا قدم» (که شامل 22 فن می باشد)
«در امراض جزئیه‏ی اغساء»4-
«5- «در ادویه مرکبه و زهرها و پادزهرها است



هر یک از این دفترها نیز دارای چند بخش می باشد که هر یک جداگانه و یا با هم سده‏ها بر دانش پزشکی غرب نور افکنده اند.


شادروان دکتر عیسی صدیق پیرامون این کتاب گرانسنگ پورسینا چنین می نگارد: «کتاب قانون از حیث فصل بندی و انتظام فکر، روشنی مطالب و سودمندی موضوعات به حدی جالب است که در زمان حیات وی در تمام عالم اسلام انتشار یافته و مورد استفاده قرار گرفته و چند بار به زبان لاتین ترجمه و قریب پانصد سال کتاب درسی دانشگاه‏های اروپا بوده است.»(3)


نباید فراموش کرد که قانون نخستین گفتار پزشکی است که به لاتین ترجمه گردید و در نیمه‏ی دوم سده‏ی پانزدهم میلادی، شانزده بار و در سده‏ی شانزدهم بیش از بیست بار در اروپا منتشر شده و تا کنون هشتاد و هفت ترجمه از آن شده است. و از بنام ترین ترجمانان آن در اروپا می توان: روبرت چستر(ترجمه سال 1145م)، ژراردو دوکرمونا (سده‏ی 12)، یوحنا اشبیلی، موسی طبون، زَرحیا جراسیان را نام برد.


قانون در سده‏ی دوازدهم میلادی (دو سده پس از زایش پورسینا) به وسیله‏ی «گراردوس کرمونتیس» به لاتین و ایتالیایی ترجمه شد. در سال 1900 کوئینگ بخش تشریح قانون را به زبان فرانسه برگرداند، و دفتر نخست قانون با ترجمه‏ای نیمه در سال 1930 به وسیله‏ی کامرون گردنر انجام گرفت. و بخش بیماری‏های چشمی در دفتر سوم قانون، به وسیله‏ی هیرشبرگ ولیپرت در سال 1902 به آلمانی ترجمه شد.


پورسینا سروده‏ای نیز در پزشکی نگاشته به نام «الارجوزه فی الطب» که دو مترجم اروپایی آن (آرمنوگودوبلز، آلیاگوس) آن را «کانتی کوم» و «کانتی کا» نامیده اند. در سال 1956 به وسیله‏ی ژاهیه و ا. نورالدین به فرانسه ترجمه و به همراه ترجمه‏ی لاتین (دوبلز) انتشار یافت.


قانون در دانشگاه‏های اروپا تا 1650 میلادی آموزش داده می شد و پورسینا در پایگاه یک استاد فرزانه و آموزگار پزشکی در
(Louvain) سراسر اروپا سخت شایسته‏ی ارج و ستایش شد و تا سال 1650 م (1061هجری قمری) در دانشگاه‏های «لوون»
«من پلیه» فرانسه و آکسفورد آموزش داده می شده و دانشجویان پزشکی ناگزیر به بررسی و (monpollier بلژیک و (
فراگرفتن آن بودند.


و تا پایان سده‏ی پانزده میلاد برترین و بالاترین کتاب درسی دانشکده‏های پزشکی مسیحی در اروپا گردید.


در قدیم ترین برنامه‏ی آموزشی که در پیوند با «مدرسه‏ی پزشکی من پلیه» است، در منشوری از پاپ کلمنت پنجم (به تاریخ 1309م)، و نیز در تمام منشورهای پس از آن تا 1557م، مانند نامه‏ای که « راژر بِیکُن» روحانی و فیلسوف انگلیسی (1214-1294) درباره‏ی بوعلی برای کلمنت چهارم نوشته، نام قانون آمده است.


ویلیام دورانت درباره‏ی نسخه‏ای از قانون چنین گزارش داده که: «نسخه‏ی گرانبهایی از این کتاب که 300 سال پیش نوشته شده است، اکنون در کتابخانه‏ی «آستور» در نیویورک موجود می باشد. روزی که من اجازه دیدن این کتاب را کسب کردم، دیدم این کتاب به قدری بزرگ است که من قدرت این که آن را از قفسه بر روی میز مطالعه ببرم، ندارم. این کتاب دارای هزار صفحه‏ی دو ستونی است و صفحه‏ی آن به اندازه‏ی قطع یکی از قرآن‏های بزرگ شماست.»(4)



در این جا از دیگر دفترها و پژوهش‏های پزشکی پورسینا می توان به این جستارها نیز اشاره جست:

1- النبض(در دَوَران خون)، 2- تشریح الاعضا، 3- جودیه در طب، 4- الاغذیه و الادویه، 5- الاقراباذین، 6- البول، 7- تدبیرسیلان المنی، 8- رساله فی تخلیط الاغذیه، 9- الخمر، 10- السکنجبین، 11- سیاسه البدن وفضائل الشراب(رساله الخمریه و سیاسه البدن)، 12- الادویه القلبیه


و همچنین دیگر دفترهایی پزشکی از پورسینا که نام آن‏ها همه با واژه «الارجوزه» آغاز می گردد:

1- الارجوزه فی التشریح، 2- الارجوزه فی المجریات فی الطب، 3- الارجوزه فی الفصول، 4- الارجوزه فی البا(اسباب انحطاط قوه البا)، 5- الارجوزه فی تدبیر الفحول فی الفصول الاربعه، 6- الارجوزه فی الوصایا الطبیه، 7- الارجوزه لطیفه فی الوصایا البقراط





ب- پورسینا، پدر پزشکی نوین:


برابر با آگاهی‏هایی که پس از این خواهد آمد، بی هرگونه هواخواهی، پورسینا را می بایست، پدید آورنده‏ی «نخستین»‏های جهان پزشکی دانست:

1- پورسینا بدون رادیوگرافی، آگاهی‏های درستی را به دست ما می دهد که همانند هنگامه‏های سه گانه‏ی بیماری سل در پزشکی امروز است.

2- او چهل گونه تپش (نبض) را بررسی کرده، و گمان دارند که در این باره از پزشکی چینی برخوردار بوده است.

3- برای بیماری اسهال، نسخه خوردن آب پنیر، و پنیر بز را پیچیده که مانند دستور خوردن «اسید لاکتیک» و شیر خشک‏های لاکتیک در دوره‏ی ماست.

4- پورسینا بیماری‏هایی که از راه آب و هوا دارای واگیر می باشند را، همچو سل، سرخک و آبله خوب می شناخته است.

5- برای درمان سنگ‏هایی که در مجاری ادرار گیر می کنند، بهره بری از صندلی فلزی را که پوشش چرمی داشته باشد بایسته می داند. او این وسیله را «قاتاتیر» می نامد که امروز در پزشکی اروپایی «کاتاتر» می نامند.

6- او نخستین پزشکی است که سرطان معده را بررسی کرده، و یکی از شگفت ترین دستورهای شفای او در سرطان پستان، سود گرفتن از گرما است که تا 15 سال پیش نیز در جهان غرب بدین پی نبرده بودند!


7- او استخوان‏ها و مفصل‏ها را خوب می شناخته و روش‏های شگفت انگیزی برای شکسته بندی داشته است.


8- ابن نفیس، پزشک دمشقی که گزیده‏ای از کتاب قانون را فراهم کرده بود، گفتاری پیرامون گردش خون میان قلب و ریه‏ها نگاشته که نخستین کشف گردش خون در جهان به شمار می رود و این خود بخشی از کشف ویلیام هاروی در بررسی همه‏ی گردش خون در تن است.


9- پیشنهادهای او درباره‏ی بهداشت، ورزش، بهره وری از هوای پاک، جوشاندن آب ناشناخته پیش از خوردن (برای دوری از مالاریا)، حمام آفتاب و ... همچنان پابرجاست.

10- در کارد پزشکی (عمل جراحی) نیز شستشوی بریدگی با شراب (مایه‏ی الکل دار) را پیشنهاد کرده است. او جراحی مثانه را با برش خط میانی زیر شکم، کاری ساده و کم خطر می داند (مانند امروز) و نخستین پزشک جراحی است که عصب‏های جدا شده را پیوند داده است.



فرشید ابراهیمی



پانویس‏ها:

La sience Arabe d'Aldo Mieli Leiden, 19381-
2- کارنامه ابن سینا، فریدون جنیدی، صفحه 23
3- تاریخ فرهنگ ایران، عیسی صدیق، صفحه 127 تا 128
4- بخشی از سخنرانی دکتر ویلیام جمز دورانت (نگارنده‏ی تاریخ تمدن)، 1اردی بهشت 1327خ، انجمن روابط فرهنگی ایران و امریکا، ترجمه‏ی دکترمهدی فروغ



یارنامه:

تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج ا، دکتر ذبیح ا...صفا، دانشگاه تهران، 1371
کارنامه ابن سینا، فریدون جنیدی، بلخ، 1360
قانون ابن سینا شاهکار بزرگ طبی او، دکتر محمود نجم آبادی، هنر و مردم، ش 130و 179، تیر و مرداد 1352



و با سپاس از تارنمای اَمُرداد


۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

وام واژه هایی پارسی (و عربی) در زبان ترکی

با درود بر دوستان هخامنش

از اونجایی که من سیاست ها و افکار ضدّ «پان تُرکیسمی» دارم، علاقه مند بودم تا این مطلب رو به هموطنانم ارایه کنم. باشد که این نابخردان و کوتَه بینانِ از همه جا بی خیر، کمی بینشدند که براستی بدنیال چه هستند و آیا همه مردم رو مثل خودشون بی خرد و نادان می پندارن؟ واقعا کی میتونه تمدن و تاریخ و فرهنگ کهنِ ایرانی (آریایی) رو که بن مایه تمدنهای کهن و امروزی بشریست، انکار بکنه؟؟؟؟؟؟؟

بیشتر واژه های مورد استفاده در زبان ترکی ، بن ریشه فارسی و یا عربی داشته و یا دقیقا خود واژه به مانند فارسی و یا عربی به کار میرود ، مانند : (با این توضیح که حرف ش و چ و ج در ترکی با حروف لاتین C , S نوشته شده و اینجا برای بیان درست واژه CH , SH و J بکار رفته است)

ترکی .فارسی یا عربی

Pazar . بازار

Separesh . سفارش

Cesme / Cheshme . چشمه

Corba / Chorba . شوربا

Sabzi lar . سبزی ها

Miveh Lar . میوه ها

Cay / Chay . چای

Kahve . قهوه

Sikayet / Shikayet . شکایت

Hesap . حساب

Kayik . قایق

Diger . دیگر

Sahil . ساحل

Hava . هوا

Imdat . امداد

Tamir . تعمیر

Malzeme . ملزمه

Tamirler . تعمیرات

Saatci / Saatchi . ساعت سازی

Numara . نمره

Elbise . البسه

Bakkal . بقال

Masraflar . مصرفی ها ، هزینه ها

Mevsimler . موسم ها (فصل ها)

Tarih . تاریخ

Tebrikler . تبریکات

Tatiller . تعطیلات

Tablolar . تابلو

Ilan . اعلان

Kayb . غیب

Esyalar / Eshyalar . اشیاء

Kelimeler . کلمه ها

Seyahat . سیاحت

Renkler . رنگها

Ferdi . فردی

Tesekkur / Teshekkur . تشکر

Af . عفو

Hanim . خانم

ben . من

Canim / Janim . جانم

Mumkun . ممکن

Lutfen . لطفا

Hayir . خیر (در ترکی بیشتر حرف های خ تبدیل به ح شده است)

Homeyni . خمینی

Ozur . عذر

Merhaba . مرحبا

Emanet . امانت (حرف e با صدای A خوانده میشود)

Hayat . حیاط (زندگی)

O . او (O Kimdir .... او کسیت)

Tane . دانه

Kadar . قدر (ne Kadar .... چه قدر)

Sohbet . صحبت

Yavas / Yavash . یواش

Tekrar . تکرار

Hecelemek / Hejelemek . هجی کردن

Tercume / Terjume . ترجمه

Cumle / Jumle . جمله

An . آن (لحظه)

Kitap . کتاب

Kitap Hane . کتابخانه

Hane . خانه

Telaffuz . تلفظ

Izin . اذن

Mikdar . مقدار

Zit . ضد

Kocuk / Kochuk . کوچک

Paha . بها

Pahali . گران ، ارزشمند

Mesgul / Meshgul . مشغول

Beraber . برابر

Ama . اما

Hic / Hich . هیچ

Asla . اصلا ، هرگز

Ya . یا

Cabuk / Chabuk . چابک

Hafta . هفته

Karton . کارتون

Hediye . هدیه

Canta / Chanta . چنته (کیف)

Hamal . حمال ، باربر

Araba . ارابه (گاری ، ماشین)

Ucret / Ujret . اجرت

Kiraya . کرایه

Sehir / Shehir . شهر

Oda . اتاق

Merkez . مرکز

Acel / Ajel . عاجل

Hamam . حمام

Her . هر

Imza . امضاء

Milliiyet . ملیت

Havlu . هوله

Mudur . مدیر

Mektub . مکتوب (نوشته)

Pencere / Penjere . پنجره

Temiz . تمیز

Cuma / Juma . جمعه

Sabah . صبح

Cadir / Chadir . چادر

Havuz . حوض

Kosede / Koshede . در گوشه

Sise / Shishe . شیشه

Fincan / Finjan . فنجان

Kasik / Kashik . قاشق

Sirke . سرکه

Seker / Sheker . شکر

Portakal . پرتغال

Peynir . پنیر

Pirinc / Pirinch . برنج

Pilav . پلو

Ciger / Jiger . جگر

Kebap . کباب

Mangal . منقل

Ordek . اردک

Kaz . غاز

Fistik . پسته

Taze . تازه

Zevk . ذوق

Miktar . مقدار

Siyah . سیاه

Beyaz . سفید (از ابیض عربی آمده است)

Surat . سرعت

Cep / Jep . جیب

Zincir / Zinjir . زنجیر

Elmas . الماس



Krat . قیراط

Cekic / Chekich . چکش

Kutu . قوطی ، جعبه

Kahve . قهوه ای

Krimiz . قرمز

Turuncu / Turunju . نارنجی

Rengareng . رنگارنگ

Dugme . دکمه

Hafif . خفیف

و
و
و

نمونه یک جمله ساده ترکی :
Ben Kayboldum
یعنی "من گم شده"
ben = من
Kayb = غیب (گم)
Oldum = شدم


میبینم که در این جمله 66 درسد از واژه های فارسی و عربی استفاده شده و فقط اولدوم ترکی میباشد .


Acelem var
"عجله دارم"

Ne zaman hazir olur
"چه زمانی حاضر میشود" (چقدر ترکی بود)


یکیست ترکی و تازی درین معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی
«حافظ»

و به قول شاعر بزرگ ایرانی، نظامی گنجوی:

ترکی صفتی، وفای ما نیست.....ترکانه سخن، سزای ما نیست

آن کَز نسبِ بلند باید.....او را سخن بلند باید

به نفرین تُرکان زبان بر گشاد....کی بی فتنه ترکی ز مادر نَزاد

ز چینی بجز چین اَبرو مخواه.....ندارند پیمان، مردم نگاه

سخن راست گفتند پیشینیان....که عهد و وفا نیست در چینیان (منظور نژاد ترکی و اویغوزی)

همه تَنگ چشمی پسندیده اند.....فراخی به چشم کسان دیده اند

اگر تُرکِ چینی وفا داشتی.....جهان زیرِ چینِ قَبا داشتی

همه عالم تن است و ایران دل....نیست گوینده زین قیاس خجل

چونکه ایران دلِ زمین باشد....دل ز تن، به بودِ یقین باشد

۱۳۸۷ شهریور ۵, سه‌شنبه

دیدگاه «ابن خَلدون» در مورد ایرانیان


ابن‌خلدون در مورد جايگاه دانش در ايران پيش از اسلام نوشته است:

« جايگاه علوم عقلي در نزد پارسيان بسيار والا بود و حيطه‌هاي آن‌ها بسيار گسترده بوده است. چرا كه داراي حكومت‌هاي پايدار و با شكوه بودند. گويند پس از كشته شدن داريوش به دست اسكندر و چيره شدن اسكندر به سرزمين كيليكيه و دست يافتن به كتاب‌ها و علوم بي‌شمار پارسيان، اين دانش‌ها از پارسيان به يونانيان رسيد.

هنگامي كه سرزمين پارس فتح شد و در آن كتاب‌هاي فراواني يافتند، سعد ابن ابي وقاص به عمر ابن خطاب نوشت و از او درباره‌ كتاب‌ها و انتقال آن‌ها به مسلمانان كسب اجازه كرد. عمر در پاسخ به او نوشت كه تا كتاب‌ها را به آب ريزد با اين استدلال كه اگر هدايتي در اين كتاب‌ها باشد خداوند ما را به بيش از آن‌ها هدايت كرده است و اگر در آن‌ها گمراهي باشد، خداوند ما را از آن‌ها حفظ كرده است. به اين ترتيب، كتاب‌ها را در آب ريخته يا آتش زدند و دانش پارسيان از دست ما رفت.»




نويسندگان بسياري با استناد به نوشته‌ي ابن‌خلدون و تاريخ‌نگاران ديگر كوشيده‌اند سهم ايرانيان را در دانش بشري و نقش آنان را در وارد كردن دانش به جامعه اسلامي كم‌رنگ جلوه دهند. اين دسته از نويسندگان به اشاره به اين سخنان ابن‌خلدون و توجه نكردن به نوشته‌هاي صاحب‌نظران ديگر چنين نتيجه مي‌گيرند كه مسلمانان دانش خود را به طور مستقيم از يونانيان به دست آوردند. حال آن‌كه بر چنين ادعايي ايراد جدي وارد است:

1- اگر بپذيريم كتاب سوزي بسيار گسترده‌ي عرب‌هاي مهاجم، آن هم به فرمان خليفه‌ي مسلمين، باعث نابودي كامل دانش ايرانيان شد، به جاي سخن از شكوه تمدن عرب‌ها و پيش‌تازي آنان در دانش و فناوري، كه در كتاب‌هاي گوناگون چه از نويسندگان عرب و چه نويسندگان غربي از آن ياد شده است، بايد از دانش‌ستيزي و وحشيگري و ويرانگري مغول‌وار آن‌ها سخن بگوييم. با اين تفاوت كه مغول‌ها براي كتاب‌سوزي خود استدلال محكمي نداشتند و عرب‌ها با استدلال ديني به آن پرداختند. حال آن‌كه، چنان حجمي از كتاب‌سوزي، به نحوي كه هيچ اثري از ايران باستان نماند، دور از ذهن مي‌رسد. چرا كه با وجود كتاب‌سوزي‌هاي بي‌شمار مغول‌ها، آثار بسياري از دوران تمدن اسلامي بر جاي مانده است.



2- شكوفايي دانشگاه گندي‌شاپور تا زمان منصور عباسي و مدت‌ها پس از آن، به نحوي كه منصور براي درمان بيمار خود به پزشكان آن‌جا روي آورد، نشان‌دهنده‌ي آن است كه حتي با پذيرفتن نظريه‌ي آتش‌سوزي كتاب، دست‌كم بخشي از دانش پارس‌ها نگهداري شد و حتي آنان با ترجمه‌ي كتاب‌هاي خود به زبان عربي در نگهداري آن كوشش فراوان كردند، چنان‌كه چيره‌ترين مترجمان كتاب به زبان عربي در اصل ايراني بودند كه ابن‌مقفع و خاندان بختيشوع از شناخته‌شده‌ترين آن‌ها هستند. مترجمان ديگري مانند حنين‌بن‌اسحاق نيز شاگرد ايرانيان بودند.. از اين رو، برخي از دانش‌هاي دوران باستان را بايد در كتاب‌هاي عربي آغاز نهضت ترجمه جست و جو كرد.


3- اگر بپذيريم كه دانش پارسيان در زمان اسكندر به يونان راه يافت، كه چنين بوده است و البته پيشينه‌ي اين كار به زماني پيش از اسكندر نيز مي‌رسد، بايد آن دانش يوناني كه نويسندگان عرب و غرب آن را خاستگاه اصلي دانش عرب مي‌دانند، در واقع تا اندازه‌ي زيادي ايراني بدانيم و بپذيريم كه دانش ايراني هيچ‌گاه از بين نرفته است.

4- ابن‌خلدون در جاي ديگري از مقدمه‌ي خود مي‌گويد: «جاي شگفتي است كه در جامعه‌ي اسلامي، چه در علوم شرعي و چه در علوم عقلي، اغلب پيشوايان علم ايراني بودند. جز در مواردي نادر و اندك و چنانچه برخي از آنان منسوب به عرب بودند، زبانشان فارسي و محيط تربيتشان ايراني بود.»



بي‌گمان آن ايرانيان از نوادگان همان ايرانيان دانش‌پرور دوران باستان بودند. در بررسي آثار برخي از آنان، مانند بيروني، مي‌بينيم كه به ايران باستان نيز اشاره‌هايي دارند.


ابن‌خلدون در بيان اين كه چرا پيشگامان علوم در جهان اسلام همگي ايراني بودند به ديرپايي شهرنشيني و تمدن در ايران اشاره مي‌كند و مي‌گويد:

« در صنايع(فنون) شهرنشينان ممارست مي‌كنند و عرب از همه مردم دورتر از صنايع مي‌باشد. علوم هم از آيين‌هاي شهريان به شمار مي‌رفت و عرب هم از آن‌ها و بازار رايج آن‌ها دور بود و در آن عهد مردم شهري عبارت بودند از عجمان(ايرانيان) يا كساني مشابه و نظاير آنان بودند از قبيل موالي و اهالي شهرهاي بزرگي كه در آن روزگار در تمدن و كيفيات آن مانند صنايع و پيشه‌ها از ايرانيان تبعيت مي‌كردند. چه ايرانيان به سبب تمدن راسخي كه از آغاز تشكيل دولت فارس داشته‌اند بر اين امور استوارتر و تواناتر بودند.»


سپس، ابن‌خلدون در اشاره‌هايي كه به شاخه‌هاي علوم دارد، جابه‌جا از ايرانيان يا شاگردان آن‌ها نام مي‌برد كه آن علم را بنيان‌گذاري كردند يا به پيش بردند. در نحو از بنيان‌گذار آن، سيبويه نام مي‌برد و از پيروان و شاگردان او كه همه از نژاد ايراني بودند. به نظر او بيش‌تر دانندگان حديث و همه‌ي عالمان تفسير، فقه و كلام ايراني بودند و به بيان او:" جز ايرانيان كسي به حفظ و تدوين علم قيام نكرد و از اين رو، مصداق گفتار پيامبر پديد آمد كه فرمود: اگر دانش بر گردن آسمان درآويزد، قومي از مردم فارس به آن دست مي‌يابند.



با سپاس از: تارنمای اَمُرداد

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

ایجاد کانونهای ناسیونالیستی در عصر رضاشاه بزرگ




ناسیونالیسم یا ملت باوری در ایران، به شکل نوین آن در دوران ناصرالدین شاه و بویژه ‏مشروطه آغاز و در عرصه های فرهنگ، اجتماع و سیاست در جامعه ی ایرانی پدیدار گشت. ناسیونالیست ‏های ایرانی در پی آن بودند تا با احیاء و تجدید حیات سنت‌ها و عقاید کهن و باستانی، نظم جدیدی را در تفکر ‏اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بازتولید نمایند و زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی نوین را بر پایه ی سنت‌های ‏کهن بنا نهند.‏

‏ در نگر ناسیونالیست های ایرانی «امپریالیسم عرب از توانائی های آفریننده ی ایرانیان هوشمند آریایی نژاد ‏جلوگیری کرده است.» آنان تازش اعراب و به دنباله ی آن ورود و تسلط دین اسلام به ایران را که باعث از ‏میان رفتن و یا کاهش نفوذ دین ایرانی ِ زرتشتی و نفوذ فرهنگ بیگانه شد عامل پسرفت ایران می دانستند. ‏هیچ سخنی به اندازه ی سخنان میرزا آقاخان کرمانی روشنفکر بزرگ دوران مشروطه نمی تواند این نگرش ‏نسبت به تازش اعراب و تاثیرات آن را بیان کند. از نگر او «هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران را که ‏دست می زنیم ریشه ی او کاشته ی عرب و تخم بذر مزرع آن تازیان است. جمیع رذایل و عادات ِ ایرانیان یا ‏امانت و ودیعت ملت عرب است یا ثمر و اثر ِ تاخت و تازهایی که در ایران واقع شده است.»



این دیدگاه باعث ‏شد که در نگارش تاریخ ایران (کتاب آئینه ی ِ سکندری)، او تاریخ ایران را به دوره ی ایران باستان و ایران ‏اسلامی تقسیم کند و تازش اعراب را چنان موثر بداند که باعث پایان یک دوره و آغاز دورانی دگرگونه شود. ‏در نگر این ناسیونالیست ها تاریخ هزار و چند صد ساله ی پس از اسلام تاریخ انحطاط ایران زمین بود. از ‏میان روشنفکران دوره ی مشروطه میرزا عبدالحسین آقاخان کرمانی، میرزا جلال الدین قاجار و میرزا ‏فتحعلی آخوندزاده چنین دیدگاهی داشتند.‏


با گذر از دوران قاجار و ورود به دوران حکومت پهلوی زمینه برای اجرای بسیاری از ایده های روشنفکران ‏دوره ی مشروطه آماده شد و دوران رضا شاه پهلوی (1304-1320 ش.) را به همین دلیل باید دوران ‏رنسانس ایران دانست؛ در این دوران (1925-1941م.) در ایران دگرگونی هایی در جنبه هایی گوناگون ‏صورت پذیرفت و کشور ایران در درازنای این سال ها ره صد ساله پیمود. در این زمان به ناسیونالیسم به ‏عنوان یکی از پایه های پیشرفت ایران توجه بسیار شد و حکومت رضا شاه با یک سری اقدامات تلاش کرد تا ‏ناسیونالیسم را در میان ایرانیان تقویت کند. از سوی دیگر کسانی مانند حسین کاظم زاده ی ایرانشهر، میرزا ‏حسن خان مشیرالدوله (پیرنیا)، صادق هدایت و ... نیز بودند که بدون این که از سوی حکومت مامور باشند ‏دست به انتشار مجلات و نوشتن و ترجمه ی کتاب هائی با درون مایه ی تاریخ و فرهنگ باستان زدند. ‏

‏ ‏

هدف از این پژوهش معرفی اقدامات حکومت رضا شاه برای تقویت ناسیونالیسم و زنده سازی (احیاء) تاریخ ‏و فرهنگ ایران باستان و هدف او از این اقدامات است؛ اقداماتی که نقشی کلیدی در بوجود آوردن ناسیونالیسم ‏سال های پس از آن داشت. بنابراین تنها اشاره ای گذرا به اقداماتی که بوسیله ی غیر حکومتی ها در راستای ‏تقویت ناسیونالیسم انجام گرفت خواهیم داشت.‏




* دوران رضا شاه و ناسیونالیسم:

در دوران رضا شاه که دوران پی ریزی یک نظام جدید بود اقداماتی در جهت تقویت ناسیونالیسم صورت ‏پذیرفت. هدف از تقویت ناسیونالیسم این بود که ایرانیان را از هر قومیت و گویشی که هستند به گذشته ای ‏یکسان و باشکوه که عامل یگانگی و امید به پیشرفت بود پیوند دهند. ناسیونالیسم و توجه به ایران باستان تا ‏حدودی منجر به وفاداری به شاه نیز می شد. اما باید دانست که هدف ِ ناسیونالیسم «سوق دادن کشور به سوي ‏وفاداري به شاه» نبود بلکه وفاداری به شاه تنها پی آمد ناسیونالیسم بود نه هدف آن.‏

رضا شاه تحت تاثیر باورهاي خود و انديشه هاي مشاورانش دست به يکسري اقدامات برای تقویت ناسیونالیسم ‏زد. اين اقدامات شامل موارد زير بود:‏

‏ ‏

‏• ايجاد انجمن آثار ملي‏

‏• ايجاد کانون ايران باستان‏

‏• تشويق پژوهشگران به نوشتن و برگرداندن کتاب درباره ي تاريخ ايران باستان‏

‏• تغيير تاريخ رسمي کشور از هجري قمري به هجري خورشيدي‏

‏• تغيير نام کشور از پرس به ايران و تغییر نام برخی شهرها‏

‏• برگزاري کنگره هايي درباره ي تاريخ و فرهنگ ايران باستان ‏

‏• ايجاد فرهنگستان ايران (يا فرهنگستان زبان فارسي بعدي)‏

‏• بهره گيري از نماد هاي باستاني در معماري نوين‏

‏ ‏

‏* انجمن آثار ملي: اين انجمن در سال 1312 با فکر بازسازي آثار باستاني و تاريخي ايجاد شد، با تاسيس ‏اداره ي باستان شناسي در سراسر ايران تلاش هايي در اين زمينه انجام شد. نخستين گام در اين راه، ايجاد ‏بنياد آرامگاه فردوسي شاعر حماسی ايران، تغيير شکل آرامگاه حافظ و ارائه ي طرح هاي تازه اي براي ساير ‏شعراي ملي ايران بود. موزه ي ايران باستان و نيز کتابخانه ي ملي بوسيله ي انجمن آثار ملي ايجاد و اداره ‏شد. وظيفه ي اين انجمن بازسازي آرامگاه بزرگان، ثبت و طبقه بندي آثار ملي و صورت برداري از آثار ‏باستاني و تاريخي ايران بود.‏

‏ ‏

‏* تشويق پژوهشگران به نوشتن و برگرداندن کتاب درباره ي تاريخ ايران باستان: در اين زمان با شکل ‏گيري فضای ناسيوناليستی در ايران زمينه براي نوشتن و ترجمه ي آثار تاريخ نگارانه فراهم شد و تاريخ ‏ايران باستان به شکلي روشن تر از گذشته و با ديدگاهي ايراني به رشته ي تحرير در آمد. البته اين نوع تاريخ ‏نگاري با روش نوين با آئينه ي سکندري نوشته ي ميرزا آقا خان کرماني آغاز شده بود.‏

در اين زمان ميرزا حسن خان مشيرالدوله (پيرنيا) کتاب هاي ايران باستان و تاريخ ايران را نوشت. صادق ‏هدايت نخستين ايراني بود که متون پهلوي را به فارسي برگرداند از جمله ي کارهاي او برگرداندن ِ زند ‏وهومن يسن، کارنامه ي اردشير بابکان، گزارش گمان شکن و شهرستان هاي ايران بودند. ابرهيم پورداوود ‏پدر دانش اوستا شناسي در ايران در اين زمان دانش خود را کامل کرده و به برگرداندن اوستا به زبان فارسي ‏اقدام کرد.‏

به گفته ي رشيد ياسمي در پيشگفتار کتاب ايران در زمان ساسانيان: از مختصات دوره ي رضا شاه کبير يکي ‏توجه به تاريخ و فرهنگ ايران باستان است. هرچند اوضاع کشور هم اکنون به گونه ای است که کمتر کسي ‏مي تواند باور کند که ايران در گذشته اي نه چندان دور داراي فرهنگ و تمدني اين چنين بوده، ولي در واقع ‏چنين بوده است.‏

‏ ‏

‏* تغيير تاريخ رسمي کشور از هجري قمري به هجري خورشيدي: در تابستان 1314 يعني دو سه ماه پس ‏از واقعه ي گوهرشاد (واقعه ي گوهرشاد در 25 تير 1314 روي داد) دولت بخش نامه اي به اين مضمون ‏صادر کرد:‏

‏"نظر به اين که تاريخ رسمي کشور براي ماه هاي شمسي تنظيم شده و موافق قانون مصوب فروردين 1314 ‏تمام دوائر دولتي مکلف به اجراي آن هستند بنابراين لازم است از تاريخ وصول اين متحد المآل در کليه ي ‏اسناد معاملات رسمي و نوشتجات تاريخ شمسي را قيد و از ذکر تاريخ قمري مطلقا خودداري نمايند." در اين ‏تقويم از نام ماه هاي باستانی بهره گرفته شد تا به اين وسيله جدايي ميان دین و حکومت ایجاد کنند. ‏

‏ ‏

‏* کانون ايران باستان: اين کانون بوسيله ي عبدالرحمن سيف آزاد در سال 1310 و با ياري چند سرمايه دار ‏زرتشتي و به منظور شناساندن بيشتر فرهنگ و تمدن ايران تشکيل شد و از آغاز بهمن 1311 نيز هفته نامه ‏ي رنگي "ايران باستان" را چاپ کرد. سر لوحه ي ايران باستان با نام"خدا-ايران" و با پيام "انديشه ي نيک، ‏گفتار نيک و کردار نيک" و تصوير فرَوَهَر و دو تصوير کوچک در دو سوي کليشه اي از نقش داريوش ‏بزرگ در تخت جمشيد آراسته شده بود. بيشتر نوشته هاي اين هفته نامه مربوط به تاريخ و فرهنگ ايران در ‏دوران هخامنشي و ساساني بود.‏

‏ ‏

‏* تغيير نام کشور از پرس به ايران و تغییر نام برخی شهرها: در 1313 شاه به ترغيب سفارت ايران در ‏برلين دستور داد که از اين پس نام ايران جاي پرسيا را خواهد گرفت. در دي ماه همان سال بخش نامه اي از ‏سوي وزارت خارجه به همه ي سفارت خانه هاي ايران در خارج و سفارت خانه هاي خارج در ايران صادر ‏گرديد مبني بر اينکه «چون مملکت ما به اسم ايران خوانده مي شود و سکنه ي آن ايراني هستند، علتي ندارد ‏که در ترجمه ي السنه {زبان ها} ی اروپايي ايران را پرس و ايراني را پرسان بخوانند و حال آن که پرس يا ‏پارس يک قسمت از مملکت ايران است.» از سوي ديگر واژه ي پرسيا با فساد گذشته ي قاجار هم معنا بود و ‏تنها نام بخشي از ايران، در حالي که ايران ياد آور شکوه باستاني کشور و نشانگر اهميت زادگاه نژاد آريايي ‏بود. ضمن بخش نامه تقاضا شده بود که از آغاز فروردين 1314 در کليه ي مکاتبات اين موضوع را معمول ‏دارند و ديگر ايران را پرس نگويند.‏

در کنار تغيير نام کشور، نام برخي از شهرها نيز تغيير يافت؛ بندر انزلي به بندر پهلوي، استرآباد به گرگان، ‏علي آباد به شاهي، سلطانيه به اراک و محمرّه به خرمشهر تبديل شد. نام ِ عربستان به خوزستان که نام ‏نخستینش بود بازگردانده شد.‏

‏ ‏

‏* برگزاري کنگره هايي درباره ي تاريخ و فرهنگ ايران باستان: نخستين کنگره ي بين المللي هنر و باستان ‏شناسي ايران در سال 1306 در فيلادلفيا به کوشش پروفسور آرتور پوپ و با نمايندگي حسن تقي زاده و علي ‏اکبر کاشف برگزار شد. بدين ترتيب با فراهم شدن شرايط لازم براي انجام تحقيقات باستان شناسي در ايران، ‏کساني چون آرتور پوپ، ارنست هرتسفلد و ديگران روانه ي ايران شدند و ايرانيان را با گذشته ي فرهنگي ‏خود آشنا ساختند. پروفسور ارنست هرتسفلد در کوه خواجه در سيستان دست به حفاري زد. او همچنين در ‏تهران کلاس آموزش زبان پهلوي برگزار کرد که احمد کسروي نيز در اين کلاس زبان پهلوي را آموخت.‏

نخستين نشست کنگره ي خاور شناسان در 12 مهر 1313 بوسيله ي فروغي رئيس الوزراء در تالار ‏دارالفنون برگزار شد.‏

‏ در مورد ِ جشن هزاره ي فردوسي که در 20 مهر همين سال به تشويق حسن تقي زاده برگزار شد داستانی ‏نقل می کنند بدین مضمون که مشاوران رضا شاه هر هفته جلساتي را با موضوع تاريخ و ادبيات براي او ‏تشکيل مي دادند تا او را با آگاهي هاي گوناگون آشنا سازند. در يکي از اين جلسات که مجلس شاهنامه خواني ‏بود به آنجا رسيدند که اسکندر به ايران حمله نمود و پس از ازدواج با روشنک قصد کرد که براي جشن وارد ‏اسپهان شود. دستور داد که مردم اسپهان شهر را چراغاني کنند. مردم که ناخرسند از شکست ايران بودند پيام ‏دادند که چنين نخواهند کرد. اسکندر به خشم آمد و آنان را تهديد به قتل عام کرد در نتيجه آنان مجبور شدند با ‏دل پر ز خون شهر را چراغاني کنند و به گفته ي فردوسي:‏

ببستند آذين به شهر اندرون لبان پر ز خنده دلان پر ز خون‏

رضا شاه با شنيدن اين بيت گريه آغاز مي کند. رضا شاهي که تا آن زمان کسي ناراحتي او را هم نديده بود. ‏پس از اين رويداد بود که رضا شاه به انديشه ي بازسازي آرامگاه فردوسي و برگزاري جشن هزاره ي ‏فردوسي افتاد. در همایش هزاره ی فردوسی از آرامگاه فردوسي نيز در همان روز بوسيله ي رضا شاه پرده ‏برداري شد.‏

از نامي ترين باشندگان دراين جشن: پروفسور آرتور امانوئل کريستن سن، پروفسور سار آلماني (به عنوان ‏نائب رئيس)، پروفسور هنري ماسه و عبدالوهاب عزام مصري (منشي هاي کنگره) و دکتر عيسي صديق اعلم ‏‏(رئيس دارالانشاء) بودند.‏

‏ ‏

‏* فرهنگستان ايران: پس از برگزاري جشن هزاره ي فردوسي در سال 1313 و برانگيخته شدن حس مليت ‏و غرور ملي در ميان مردم، بويژه جوانان، جمعي بر آن شدند که زبان رايج آن روز را به صورت سره در ‏آوردند. ارباب کيخسرو شاهرخ زرتشتی و ذبيح بهروز نيز در وزارت جنگ واژه هايي مانند: ارتش، ارتشتار ‏و بزرگ ارتشتاران و ... را وضع کردند.‏

پس از مدتي و در جريان کابينه ي دوم محمدعلي فروغي در 29 اردیبهشت 1314 به پيشنهاد محمدعلي ‏فروغي و حمايت علي اصغر حکمت، اساسنامه ي فرهنگستان در 16 ماده بوسيله ي وزارت معارف و اوقاف ‏و صنايع مستظرفه تنظيم و اين نهاد ايجاد شد. روساي اين انجمن تا پایان پادشاهی رضا شاه به ترتيب: محمد ‏علی فروغي (1314)، حسن وثوق (آذر 1314)، علي اصغر حکمت (ارديبهشت 1317)، اسماعيل مرآت ‏‏(امرداد 1317)، دکتر عیسی صدیق اعلم (مهر 1320)، محمدعلی فروغی (آذر 1320) بودند.‏

مهمترين اعضاي پيوسته ي انجمن عبارت بودند از: ملک الشعراء بهار، علي اکبر دهخدا، محمد علي فروغي، ‏سعيد نفيسي، بديع الزمان فروزانفر، علي اصغرحکمت، حسين گل گلاب، رشيد ياسمي، قاسم غني، ابراهيم ‏پورداوود، محمد قزويني، محمد تدين، جلال الدين همايي، علي اکبر سياسي و محمود حسابي.‏

گروه هاي فرهنگستان در آغاز شامل: گروه لغت، گروه دستور، اصطلاحات پيشه، گروه کتب قديم، گروه ‏اصطلاحات ولايتي، گروه راهنما و گروه خط. پس از مدتي اين هفت گروه به شش گروه زير تغيير يافتند: ‏گروه زبان فارسي و واژه گزيني و گردآوري واژه ها، گروه دستور زبان، گروه جغرافيا، گروه دستور، گروه ‏لغت و گروه کتب قديم.‏

به گفته ی علي اصغر حکمت، اعليحضرت رضاشاه پهلوي هميشه مي فرمودند: براي نامگذاري موسسات و ‏به جاي اصطلاحات قديم، نام ها و اصطلاحات فارسي وضع کنيد. بدين ترتيب فرهنگستاني که با اين سخن ‏رضا شاه پا گرفته بود تا سال 1320، 2000 واژه به تصويب رساند. واژه هايي مانند شهرداري به جاي ‏بلديه، فرهنگ به جاي معارف و بهداري به جاي صحيه. بيشترين تلاش براي جايگزيني واژه ي دادگستري به ‏جاي عدليه به کار رفت؛ زيرا عدليه تا آن زمان بر مبناي شريعت اسلام اداره مي شد. واژه هاي وضع شده ‏بوسيله ي فرهنگستان را رضا شاه شخصا رسيدگي مي کرد. گرچه فرهنگستان ايران در ايفاي وظيفه ي ‏پيرايش کامل ِ زبان از واژه هاي بيگانه ي عربي و ترکي ناموفق بود، چنان که موقتا در 1317 به مدت یک ‏هفته تعطیل شد، در ساختن شمار فراواني واژه هاي فارسي توفيق يافت و زمينه براي تلاش هاي بيشتر در ‏آينده براي پالايش زبان فارسي آماده شد.‏

‏ ‏

‏* بهره گيري از نماد هاي باستاني ايران در معماري نوين: در اين زمان در ساختمانهاي نوساز مانند دانشگاه ‏ها، فرهنگستان و آرامگاه فردوسي از نگاره هاي کهن بهره گيري شد. در ساختمان بانک ملي در 1309 پس ‏از سده ها از نشان فرَوَهَر استفاده شد. در مدارس فيروز ِ بهرام و انوشيروان ِ دادگر (مدارس زرتشتيان در ‏تهران)، ساختمان فرش ايران، کاخ شهرباني دربند از ستون ها، سرستون ها، پلکان و نقوش تزئيني و مانند آن ‏که مربوط به دوره هاي هخامنشي و ساساني بودند بهره گرفته شد.‏

‏ ‏




* نتیجه گیری:‏

از آنچه یادآوری کردیم می توان این گونه نتیجه گرفت که ناسیونالسیم دوران رضا شاه به مانند دیگر اقدامات ‏حکومت رضا شاه بدون دخالت بیگانگان و به خواست رضا شاه و روشنفکران آن روزگار صورت پذیرفت و ‏هدف آن تقویت مای ملی بود. در مورد میزان موفقیت این اقدامات باید گفت جریان ناسیونالیسم به علت ناديده ‏گرفتن و يا کم اهميت پنداشتن نهادها و فرهنگ ريشه دار ديني و سنتي و همچنين آگاهي ندادن به مردم کم ‏سواد ِکوچه و بازار نتوانست جاي چنداني ميان مردم باز کند و توانست منورالفکرها و تحصيل کردگان آن ‏عصر را با خود همراه سازد و همین افراد یا پرورش یافتگان آنان بودند که در سال های بعد پرچم ایرانیت را ‏افراشته نگه داشتند.‏


یاری نامه ها:‏

‏1) پژوهش ها:‏

‏• آبراهامیان، یرواند. ایران بین دو انقلاب. ترجمه ی احمد گل محمدی؛ محمد ابراهیم ‏فتاحی ولیلایی. چ11. تهران: نشر نی، 1384‏

‏• اکبری، محمدعلی. پیشگامان اندیشه ی جدید در ایران: عصر روشنگری ایران. ‏تهران: انتشارات موسسه ی تحقیقات و توسعه ی علوم انسانی، 1385‏

‏• بیگدلو، رضا. باستان‌گرایی در تاریخ معاصر ایران. تهران: نشر مرکز، 1380 ‏

‏• پیر دیگار، ژان؛ هور کارد، برنارد؛ ریشار، یان. ایران در قرن بیستم. ترجمه ‏عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی. تهران: نشر البرز، 1377‏

‏• حقدار، علی اصغر. فریدون آدمیت و تاریخ مدرنیته در عصر مشروطیت. چ2. ‏تهران: انتشارات کویر، 1383‏

‏• زهیری، علی رضا. عصر پهلوی به روایت اسناد. تهران: انتشارات دفتر نشر و ‏پخش معارف، زمستان 1379‏

‏• صادقکار، مرتضی. روانشناسی رضا شاه. تهران: انتشارات ناوک، 1376‏

‏• مکی، حسین. تاریخ 20 ساله ی ایران. ج 6. تهران: انتشارات ناشر، 1362‏



‏2) نوشتار ها:‏

‏• نوشتار «باستان‌گرایی در ایران» در دانش نامه ی ویکیپدیا

‏• نوشتار «فرهنگستان ایران» در دانشنامه ی ویکیپدیا

‏• گفتگویی با علی اصغر حقدار «فرهنگ و اندیشه در عصر رضا شاه» در تارنمای ‏شخصی علی اصغر حقدار‏

‏ ‏برگرفته از تارنمای روزنامک

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

اوباما ؛ یكي از علائم ظهور

اخيرا در برخي از وبلاگ ها، حديثي نقل شده است و "باراك اوباما" را يكي از علائم ظهور آقا امام زمان معرفي كرده است।
:متن اين حديث به شرح زير است
شيخ صدوق در كمال‌الدين از ابي عمير و او از ابن اذينه روايت كرده كه گفت: حضرت صادق فرمود: پدرم فرمود: « پيش از ظهور منجي، مردي قدبلند و سياه در غرب به حكومت مي‌رسد كه نشانه‌اي آشكار از جدم اباعبدالله با اوست. لشگر او قويترين لشكر روي زمين است و اين لشگر سرزمين كربلا را به تصرف در مياورد تا زمينه ظهور منجي را آماده سازد. او خون مدعيان دروغين جانشيني جدم اميرالمومنين را در نجف و قم به زمين مي ريزد و نائبان دروغين مهدي را رسوا مي‌سازد. او پس از تسلط بر كربلا و نجف به سوي ري تاخته ته و فرمانرواي يک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب مي کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شيعيان ما نبايد شک کنند که اوباماست.
( بحار الانوار - جلد سيزدهم - باب سي ام)
جالب اينجاست كه براي اين حديث جلد سزدهم ـ باب سي‌ام بحار الانوار به عنوان مدرك ذكر شده است.چندي پيش كتابي با عنوان "بازماندگان" ـ رماني از آخرين‌روزهاي زمين ـ نيز از سوي انتشارات نسل نو انديش ترجمه شد كه در اين كتاب نيز چنين موضوعي به نقل از كتاب مسيح اعلام شده بود।
با سپاس از تارنمای: اَمُرداد

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

حکیم اسماعیل جرجانی/ گرگانی


روز 30 فروردین ماه را به نام روز آزمایشگاهیان و روز بزرگداشت جرجانی نامگذاری كرده‌اند. یعنی روز اسماعیل جرجانی پزشك، آزمایشگر و پژوهنده‌ی بزرگ ایرانی. شاید برای بزرگداشت نابغه و تیزهوشی كه تنها یكی از دانش‌هایش پزشكی بوده و در فقه، حدیث، عرفان و ادبیات پارسی نیز سرآمد روزگار بوده، تازه پس از 70 سالگی بزرگ‌ترین فرهنگ‌نامه‌ی روزگار خویش را نوشته، بسیای از بیماری‌ها را برای نخستین بار توصیف كرده، روش‌های آزمایشگاهی نوینی در آن زمان برای تشخیص بیماری‌ها ابداع كرده و با كتابش زبان علمی فارسی را جان دوباره‌ای بخشیده است؛ این كمترین كار باشد
زندگی‌نامه

قرن پنجم هجری اوج شكوفایی فلسفه‌ اسلامی بود। در سایه‌ی آرامش و قدرتی كه دولت سلجوقیان و وزیر بزرگ آن دولت خواجه نظام‌الملك توسی به وجود آورده بود و با از بین رفتن تعصبات شدید و نیز كاهش قدرت خلفای ضد ایرانی و فارسی ستیز بغداد، گرایش به علوم عقلی رواج یافته بود؛ البته علوم عملی به آن چه كه ابن سینا و دیگران آموزش داده بودند منحصر بود. به نظر می‌رسید پزشكی ایرانی به نهایت خود رسیده و دیگر جای پیشرفتی ندارد و البته چنین بود اگر آن مرد نیامده بود.
نام كامل این مرد كه خیلی زود زبانزد آن روزگار شد، سید اسماعیل پسر حسن بود كه در گرگان (یا به تلفظ آن روزگار جرجان) زاده شد।
كنیه‌اش ابوابراهیم بود و لقب‌هایش شرف‌الدین و زین‌الدین। با این حال همه به نام جرجانی او را می‌شناختند।

تاریخ تولد تاریخ پزشكی ایران دارد، بر خلاف پزشكان مهم دیگر هیچ حكایت و افسانه‌ای از زندگی او ساخته نشده، بلكه اطلاعات زندگینامه‌ای هم درباره‌ی او بسیار كم است।
این قدر هست كه جرجانی طب را نزد عبدالرحمان ابن ابی صادق آموخت।

عبدالرحمان پسر ابی‌صادق، از شاگردان ابن سینا بود كه به خاطر مهارتش در تشریح و نیز ترجمه‌هایی كه از كتاب‌های یونانی جالینوس داشت، به بقراط ثانی معروف بود। او پزشك كارآزموده‌ای بود كه پی‌درپی از سوی پادشاهان فراخوانده می‌شد؛ ولی او همانند همه‌ی ایرانیان آزادمرد هیچ‌گاه به دربار آنان‌که ستمکار بودند نرفت و در پاسخ هدایای گران‌بهای سلطان مسعود غزنوی گفت: دانش خرید و فروخت نمی‌شود। مرا نیازی به پذیرفتن این اموال نیست.

عجم زنده كردم بدین پارسی

سال 504 هجری، وقتی اسماعیل جرجانی وارد خوارزم شد، مردی هفتاد ساله بود و در اوج شهرت। قطب‌الدین محمد، تازه دولت خوارزمشاهیان را بنیان گذاشته بود و برای تقویت دولتش دانشمندان و هنرمندان را از سرتاسر ایران به دربار خود فرا می‌خواند. پس به محض رسیدن جرجانی به خوارزم، او را بزرگ داشتند و ماهیانه‌ای هزار دیناری برایش مقرر كردند. جرجانی كتاب‌هایش را در همین دوره‌ی پركار نوشت، و به نام پادشاه خوارزم.

او پنج كتاب نوشت كه گران‌سنگ‌ترین آن‌ها ذخیره‌ی خوارزمشاهی است. اهمیت این كتاب نه تنها در نوشته‌های پژوهشگرانه‌ی آن است كه با بیانی قاطع، فشرده و قابل فهم، سراسر دانش پزشكی آن روزگار را یك جا گرد می‌آورد، بلكه بیشتر در زبانی است كه به آن نوشته شده است.

كتاب ذخیره 10 بخش دارد:

فیزیولوژی و تشریح
آسیب‌شناسی عمومی و فیزیولوژی دوران كودكی
بهداشت عمومی و محیط زیست
تشخیص و پیش‌آگهی بیماری‌ها
تب
بیماری‌های داخلی و مامایی
جراحی، ارتوپدی و شكسته‌بندی
بهداشت شخصی و آرایش
زهرشناسی و پادزهر
داروشناسی

جرجانی را می‌توان دنباله‌رو برزویه‌ی طبیب، پزشك بزرگ ایرانی در روزگار ساسانیان دانست। او همان خدمتی را كه دانشمندان پیشین (فردوسی به تاریخ ایران و سهروردی به عرفان ایران) به زبان پارسی كردند، به فرهنگ فارسی كرد.وی با تألیف این دانش‌نامه‌ی پزشكی بزرگ، توانایی‌های فراوان زبان فارسی را برای نگارش متون علمی نشان داد. تا پیش از جرجانی، تنها چهار یا پنج جزوه‌ی كوچك به زبان فارسی نوشته شده بود، اما عبارات و اصطلاحاتی كه او از كتب عربی رازی و ابن سینا برگرفت، بعدها پایه‌ای برای استفاده‌ی نویسندگان بعدی در زبان علمی فارسی شد.

علامه دهخدا كه خود با نگارش واژه‌نامه خدمتی بزرگ به زبان فارسی كرده، درباره‌ی ارزش ادبی كارهای جرجانی و نیز خدمت او به فارسی چنین نوشته است: ذخیره از لحاظ ادب، شاهكاری بی‌نظیر در نثر فارسی است.
پس از كتاب حاوی رازی و قانون پورسینا، ذخیره‌ی خوارزمشاهی بیشتر از هر كتاب پزشكی دیگری در تمدن اسلامی، ایرانی و جهانی مورد مراجعه و اقتباس قرار گرفت و به همان سرعتی كه كتاب قانون توانسته بود، به شهرت و محبوبیت رسید।

سرانجام وی به شهر مرو رفت و در همانجا درگذشت؛ در سال 535 هجری و در سن 95 سالگی؛ گفته‌اند تا زمان مرگ سالم و قوی بود।

تأثیری كه جرجانی بر پزشكی اسلامی گذاشت، فارسی كردن آن و ساده‌تر كردن آموزش پزشكی بود. درباره‌ی جرجانی گفته‌اند: او سنت پزشكی ایران باستان را زنده كرد. و نیز گفته‌اند: او دانش‌نامه‌ی متحركی بود كه یك دائره‌المعارف پزشكی از خود به جای گذاشت


با سپاس از تارنمای آریوبرزن
نگارنده: پیشاهنگ

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

ديوار گرگان؛ كهن‌تر از ديوار چين



گروهي بين المللي از باستان‌شناسان شواهدي را در ايران كشف كرده است كه نشان مي‌دهد ايرانيان باستان از نظر توان نظامي و مهارت‌هاي مهندسي با رومي‌ها برابري مي‌كرده‌اند و در برخی اوقات برتر هم بوده اند


اين گروه از باستان‌شناسان ايراني و بريتانيايي، مي‌گويند شواهد تازه از ديوار بزرگ گرگان، بينشي اروپايي‌مدار نسبت به تاريخ جهان را به چالش مي‌گيرد. اين ديوار از ديواري كه به فرمان امپراتور آدريان در مرز انگلستان و اسكاتلند ساخته شد طولاني‌تر و از بسياري از بخش‌هاي ديوار بزرگ چين، بيش از هزار سال كهن‌تر است. حتي مي‌توان آن را طولاني‌ترين ديوار آجري جهان كهن دانست

كانون اين ديوار كه به خاطر آجرهاي رسي بكار رفته در آن به مار سرخ نيز مشهور است، در ايران امروز واقع شده، اما يك سر آن از مرزهاي عراق امروزي آغاز و پس از عبور از استپ‌هاي قفقاز در شمال غربي ايران، به آسياي مركزي و شبه قاره‌ي هند در شرق ايران امتداد يافته است

شناسايي هويت دقيق بانيان اين ديوار همواره براي باستان‌شناسان دشوار بوده اما اكنون يك گروه باستان‌شناسي از پژوهشگران ايراني و بريتانيايي موفق شده‌اند تاريخ ساخت آن را قرن‌هاي پنجم و يا ششم پيش از ميلاد (2600 سال پیش) تعيين كنند. به گفته‌ي اين باستان‌شناسان، اين ديوار در دوره‌ي امپراتوري ساساني، واپسين امپراتوري بزرگ ايران پيش از ورود اسلام به اين كشور ساخته شده است. (تکمیل شده است)


دكتر اِبِرهارد سَور به بي‌بي‌سي گفت اين يافته اهميت زيادي دارد. زيرا نقطه نظر سنتي اروپا-محور باستان‌شناسان را به چالش مي‌كشد: [در زماني كه امپراتوري روم غربي در حال فروپاشي بود و امپراتوري روم شرقي نيز به شدت زير فشار بود، امپراتوري ايران توانسته نيروي انساني لازم براي خلق بنايي را ساماندهي كند كه به لحاظ عظمت، هيچ بديلي در جهان غرب ندارد.] و با توجه به سطح عالي مهندسي اعمال شده در اين بنا، مي‌توان گفت كه مهندسي ايران و امپراطوري ساساني به خوبي با مهندسي امپراطوري روم رقابت داشته و يا حتي از آن پيشي گرفته است.


اين هيات باستان‌شناسي همچنين موفق به شناسايي كانال‌هاي انتقال آب، يك قنات و يك زنجيره قلعه در طول اين ديوار شده است كه به گفته آن‌ها، نيرويي بيش از 30 هزار نظامي را در خود جاي مي‌داده است. اما پروژه اكتشاف اين بناي تاريخي تمام نشده است. به گفته دكتر سَِور، تصويربرداري ماهواره‌اي و اطلاعات مردم محلي، باستان‌شناسان را قادر كرده كه سازه‌هاي قابل توجه ديگري را نيز در مسير اين ديوار شناسايي كنند.



بن مایه:


بي‌بي‌سي، الترا ني اسميت، دبير خبرهاي اروپا-آسيا
و با سپاس از تارنمای: جزیره دانش – تالار ایران